5. نظریه‏ پردازان برجسته فمینیسم

5-1. سیمون دوبووار (1908-1986)

سیمون دوبووار، فیلسوف فمینیست، رمان‏نویس و نظریه‏پردازی است که سهم بسزایی در بسط و تبیین فمینیسم داشت. سیمون را مظهر زن روشنفکر قرن بیستم خوانده‏اند. معروف ترین اثر وی، جنس دوم نام دارد که در سال ۱۹۴۹ نگاشته شد. جنس دوم در سراسر دهه پنجاه، تنها کتابی از یک زن روشنفکر بود که تزویرهای ایدئولوژی پدر سالارانه را افشا می‏کرد. این کتاب بازتابی از اندیشه ابتدایی قرارداد اجتماعی روسو و اعلان تولد زن آزاد را در خود دارد. دوبووار به عنوان یک اگزیستانسیالیست، باور داشت که بودن مقدم بر ماهیت است. وی به همین منوال استنباط می‏کند که یک انسان زن زاده نمی‏شود، بلکه تبدیل به زن می‏شود .اعتقاد دوبووار بر این است که در طول تاریخ، زنان همیشه به عنوان انحراف و نابهنجاری شمرده شده‏اند. او در کتاب جنس دوم استدلال می‏کند این طرز فکر یا این ادعا که زنان در مقابل مردان مانند نابهنجار در مقابل هنجار و منحرف در مقابل طبیعی هستند، جلوی پیشروی زنان را گرفته است. به عقیده وی،برای آنکه فمینیسم بتواند به جلو حرکت کند باید این برداشت را از مین بردارد. در این صورت زنان درست به اندازه مردان قادر به پیشرفت خواهند بود.

از نظردوبووار، تضاد میان خود و دیگری پایه مادی دارد نه پایه ایده‏آلیستی. همچنین وی معتقد است که انکار و سرکوب دیگری، بر پایه اقتصادی و کمبود استوار است نه بر بنیاد نگرش‏های گوناگون و آشتی‏ناپذیر. یکی از اندیشه‏های اصلی و ناب جنس دوم این است که زن بودن را امری روشن از فرهنگ و نه از طبیعت تعیین می‏کند. دوبووار در این کتاب صراحتاً استدلال می‏کند که چیزی به عنوان طبیعت بشری وجود ندارد و مفاهیمی چون ذات زنانه، سرشت زنانه و سرنوشت زنانه بی‏بنیان، غیرمنطقی و از ریشه مردود است. دوبووار معتقد است زنان در دام خودآگاهی کاذب گرفتار آمده‏اند و راه گریز از این خودآگاهی کاذب، افزایش آگاهی است (صالحی‏امیری، 1386: 194-196).

5-2. لوس ایریگاره

لوس ایریگاره[20] فمینیست، فیلسوف، زبان‌شناس، روانکاو، جامعه‌شناس و نظریه‌پرداز فرهنگی اهل بلژیک است. او همچنین مدیریت پژوهش فلسفی در مرکز ملی پژوهش‌های علمی پاریس را بر عهده دارد. او بیشتر به دلیل دو کتابش تحت عنوان آیینه زن دیگر[21] (۱۹۷۴) و جنسی که جنس نیست[22] (۱۹۷۷) به عنوان اندیشمندی برجسته مطرح است. لوس ایریگاره معتقد است سوژه به ظاهر خنثی علم و یا زبان هر دو جنسیت مردانه دارند. نقد ایریگاره از این نهادهای روان‏کاوی، زبان و فرهنگ، نقد ریشه‏ای است، چراکه حتی ژست‏های ظاهراً برابری‏طلبانه‏ی آن‏ها را سازش‏گرانه می‌داند. زیرا این نهاد‏ها ناگزیر این نکته را پیش فرض می‌گیرند که زنان در طرف کسری حساب قرار دارند و مردان از نظر اجتماعی یا جنسی از چیزهایی برخوردارند و زنان نیز سزاوارند آن را داشته باشند؛ چیزهایی از قبیل اعتبار اجتماعی، زندگی عمومی، استقلال و هویت جداگانه. ایریگاره معتقد است جنسیت زنانه همیشه بر اساس شاخصه های مردانه مفهوم‏پردازی شده است و بر اساس آن همواره سهم زنان، فقدان یا نقصان اندام جنسی و رشک به اندام جنسی مردان است. اگر زبان بر محور نره می‌چرخد، پس تنها راه سخن گفتن و ارتباط برقرار کردن زنان تصاحب ابزار مردانه است. زن ناگزیر باید نره‏ای را که خود فاقد آن است داشته باشد تا کسری او برطرف شود و بتواند چون مرد سخن بگوید؛ و برای گونه شناخت از جنسیت خود با آن را با روایت مردانه آن مقایسه کنند (قوامی، 1394).

ایریگاره و دیگر فمینیست‏هایی که در ایجاد یک زبان زنانه کوشش می‏کنند، بسترسازی برای آنرا در آزاد نمودن میل جنسی زنان، ترویج احترام به تفاوت‏های جنسی و ارزیابی مجدد روابط مادرانه و دخترانه می‏دانند. ایریگاره استدلال می‏کند که زنان باید راه تازه‏ای برای نوشتن دنبال کنند که جنسیت آنها را بیان کند و این نوشتن، قاعدتاً تلاشی خواهد بود برای به هم ریختن چارچوب خرد. در این معنا، نحو زبان به کلی درهم خواهد ریخت و ویژگی اصلی آن کثرت و چندمعنایی خواهد بود. این زبان زنانه علیه سرکوب زنان عمل خواهد کرد و در نهایت دستگاهی که پیش فرضش صرفاً برابری مردان و زنان در دانش است، با سبک زنانه تبدیل به ساخت‏های منطقی خواهد شد که با زبان مردان رقابت خواهد کرد (صالحی‏امیری، 1386: 198).

5-3. رزا لوکزامبورگ

رزا لوگزامبورگ[23] از مهمترین رهبران و شخصیت‏های فمینیسم مارکسیستی به‏شمار می‏آید. وی در عین حال یکی از برجسته‏ترین مبارزان طبقه‏ی کارگر در آلمان و همچنین در سطح بین‎المللی است. به همین دلیل، لوکزامبورگ هیچگاه مبارزه برای برابری زنان با مردان را از مبارزه برای برابری همه افراد در جامعه تفکیک نکرد و افق خوشبختی زنان را در مرزهای جنسیت‏شان محدود نساخت. رزا لوکزامبورگ عمیقاً معتقد بود که رهایی کامل زنان تنها در لوای سوسیالیسم امکان‏پذیر است (حسینی و غفاری، 1390: 112).

5-4. شالامیت فایرستون

شالامیت فایرستون[24] از نظریه‏پردازان فمینیسم رادیکال محسوب می‏شود. وی معتقد است که تفاوت میان زنان و مردان مبنایی زیستی دارد. از نظر فایرستون، تکنولوژی جدید و در حال تکوین، با میسر ساختن لقاح بدون مجامعت، ایجاد جنین خارج رحم و بزرگ کردن بچه خارج از خانواده، زنان را آزاد خواهد کرد. در این روند، خانواده به عنوان واحدی برای تولید مثل و برای اقتصاد از میان خواهد رفت و جامعه‏ای آزاد از نقش‏هایی مبتنی بر جنسیت شکوفا خواهد شد. شالامیت فایرستون یکی از نخستین تفسیرهای اساسی منظم از فمینیسم رادیکال را در کتاب دیالکتیک ارائه داد. او معتقد است که فرودستی زنان نه تنها در زمینه‏های آشکاری مثل قانون و اشتغال، بلکه در روابط شخصی نیز وجود دارد، تفاوت میان دو جنس کل زندگی را سازمان می‏دهد. زنان نه تنها از مردان متمایزند، بلکه زیردست آنان نیز هستند.. مرد، دشمن اصلی است (زعفرانچی، 1384: 25).

5-5. هایدی هارتمن

هایدی هارتمن[25] از مهمترین نظریه‏پردازان فمینیسم سوسیال محسوب می‏شود. وی مسؤل انستیتو تحقیقاتی زنان در واشنگتن و نویسنده کتاب "‌‌‌‌پدرسالاری بورژوایی طرف مرافعه سوسیالیست-فمینیست‌‌‌‌" و نویسنده مقاله معروف "‌‌ازدواج ناخشنود مارکسیسم و فمینیسم، پیش به سوی یک اتحاد پیشرو‌‌‌‌تر" است. وی معتقد است مردسالاری پیش از پیدایش سرمایه‌‌داری وجود داشته و جدایی جنسی در مشاغل علت اصلی ستم بر زنان است. به نظر او اگرچه دو سیستم سرمایه‌‌داری و پدرسالاری مجزا هستند اما بر هم تأثیر می‌‌گذارند و اشکال متقابل ستم هستند چراکه هر دو نظام، مردها را در به دست گرفتن قدرت یاری می‌‌دهند، سرمایه‌‌داری از طریق ایجاد جدایی جنسی در مشاغل، دستمزدها و پدرسالاری از طریق ارجاع زن به چهاردیواری خانه و اخذ بی اجرت کار خانگی او. هارتمن تأکید می‌‌کند تجزیه و تحلیل مردسالاری در تعریف مختصات سوسیالیسمی که می‌‌خواهیم حیاتی است. زنان و مردانی که برای براندازی سرمایه‌‌داری می‌‌رزمند دلبستگی‌‌های خاص جنسیت خود را حفظ می‌‌کنند. برای ساختن یک سوسیالیسم انسانی نه فقط نیاز به توافق عام پیرامون اشکال جدید جامعه و انسان سالم است بلکه به‌طور مشخص‌‌تر نیاز به سلب حقوق و امتیازات ویژه مردان استو زنان نباید اجازه دهند  همچون گذشته در مورد فوریت و اهمیت وظایفشان کوتاه بیایند. به عقیده‏ی وی، زنان در این مسیر باید تیز و نافذ بجنگند حتی اگر شده با تهدید (شکوهی، 1392).

5-6. جودیت باتلر

جودیت باتلر[26] فیلسوف پساساختارگرا و منتقد فمنیست آمریکایی است و در زمینه‌های فمینیسم، نظریه فراهنجار، فلسفه سیاسی و علم اخلاق صاحب نظر است. وی از مهمترین نظریه‏پردازان فمینیست پست‏مدرن محسوب می‏شود. نخستین اثر وی، آشفتگی جنسیتی نام دارد که در سال ۱۹۹۰ به چاپ رسید. یکی از مهمترین نظریات باتلر در خصوص جنسیت طرح مبحثی‌ است با عنوان ایفای جنسیت[27]. باتلر معتقد است که جنسیت یک اجراء[28] است، یعنی آن چیزی که فرد در شرایطی خاص به نمایش می‌گذارد، نه قاعده‌ای جهانشمول از �آنچه تو هستی�. در همین راستا باتلر نظریه‏ی ایفای جنسیت را مطرح کرده و در قالب این نظریه عنوان می‌کند که درست همانگونه که می‏آموزیم زبان را بسته به موقعیت به‏کار ببریم، می‌آموزیم که به گونه‌ای ایفای نقش کنیم که گویی زن یا مرد هستیم.

6. انتقادها از فمینیسم و پاسخ فیمینیست‏ها

فمینیسم، به‏مثابه یک گفتمان کلان یا ابرگفتمان، خود شامل خرده‏گفتمان‏های متعددی است که در با یکدیگر در رقابت هستند. به همین دلیل، بسیاری از انتقاداتی که متوجه فمینیسم است، در درون خود این گفتمان جریان دارد. فمینیسم لیبرال[29]؛ فمینیسم مارکسیستی[30]؛ فمینیسم افراطی (رادیکال)[31]؛ سوسیال فمینیسم[32] و فمینیسم پست‏مدرن[33] از مهمترین گرایش‏ها یا خرده‏گفتمان‏های ابرگفتمان فمینیسم به‏شمار می‏آیند. این بخش متمرکز بر نقدهای برون‏گفتمانی وارد بر گفتمان فمینیسم و دو گرایش اصلی لیبرال و رادیکال است و تلاش گردیده تا پاسخ فمینیست‏ها به این انتقادات نیز ارائه شود.

6-1. مردستیزی

انتقاد از مردستیزی در کانون نقدهایی است که متوجه فمینیسم است و اغلب انتقادهای اصلی دیگر به این گفتمان همچون نفی ازدواج و خانواده نیز از همین انتقاد ناشی می‏شود. در همین راستا، گفته می‎شود که فمینیسم همیشه زنان را مظلوم و مردان را ظالم به تصویر می‌کشد. این واقعیت ناخوشایند و عجیبی است و نمی‌توان از آن اجتناب کرد. کافی است کمی در اینترنت جست‌وجو نمود تا این واقعیت را دریافت. با وجود این، اغلب فمینیست‏ها به‏ویژه فمینیست‏های لیبرال و حتی بخش زیادی از فمینیست‏های رادیکال، فمینیسم را به هیچ وجه معادل مردستیزی نمی‏دانند.

از دیدگاه فعالان فمینیسم، فمینیست کسی است که به موقعیت برابر انسان‌ها ورای جنسیت‌شان اعتقاد دارد. ممکن است فمینیستی مردستیز هم باشد، اما بخش کوچکی از یک جامعه را نباید معرف کل یک جامعه فرض کرد، حتی اگر این بخش کوچک صدای بلندتر و قدرت بیشتری داشته باشد. مردستیزها ممکن است حتی صدای بلندی هم نداشته باشند اما افراد ضد جنبش فمینیسم با هدف تخریب این جنبش جملات دست‏چین شده‏ی گروه اقلیت را بازنشر می‌کنند و چشم‌شان را روی تلاش‌های بسیار مهم و موثر فمینیست‌های معتدل می‌بندند. فمینیسم را باید با هسته اصلی هدف آن که برابری جنسیتی است شناخت. هدف کلی فمینیسم ایجاد جامعه‌ای است که در آن موفقیت و شادی به خاطر جنسیت محدود نشوند. بسیاری از فعالان فمینیسم با برتری زنان بر مردان مخالفند و مردستیزها را سدی برای رسیدن به ارزش‌های فمینیسم می‌دانند. بنابرای هرچند طی بیش از دو قرن به مردم گفته شده فمینیست‌ها ضد مرد هستند، اما این ایده قدیمی عاری از واقعیت است (کیلرمان، 1395).

6-2. نفی ازدواج و خانواده/همجنس‏گرایی

از منظر منتقدین فمینیسم، نتیجه‌ای كه از فعالیت‌های مردستیزانه‏ی فمینیست‏ها به دست می‌آید، نفی خانواده و مبارزه با تشكیل آن و سنت‌های مربوط به ازدواج است. فمینیسم عمده‌ترین عامل بدبختی و تبعیض زنان و دختران را كانون خانواده و تن دادن به ازدواج می‌داند. از دید آنها پایبندی به مسایل خانوادگی و تعهد زنان نسبت به ازدواج باعث نابودی حقوقشان و بدبختی آنها در طول تاریخ گشته است. بنابراین زنان برای رهایی از بدبختی‏ها و رفع هرگونه تبعیض و نابرابری موجود در جامعه می‌بایست از ازدواج و تشكیل خانواده پرهیز نمایند. آنچه باعث استقلال فكری و شخصیتی زنان و رشد اجتماعی آنها می‌شود، دوری از روابط خانوادگی و بنیان‌های خانواده است. (نعمتی، 1390: 17).

برخی از فمینیست‏ها به‏ویژه فمینیست‏های رادیکال نیز صراحتاً از ضرورت منسوخ شدن خانواده سخن به میان آورده‏اند .به عنوان مثال، اتکینسون  ازدواج را بردگی، عجاوز قانونی و کار بدون دستمزد معرفی کرده است. بدیهی است که طرح اینگونه ایده‏ها باعث بروز عکس‏العمل شدید طرفداران بقاء نسل بشر خواهد شد که در این میان، افراد مذهبی در صف اول ضدیت با آن هستند. به عنوان نمونه، با اوج گرفتن این ایده در دهه‏ی ۹۰، پت روبرتسون، چهره مشهور رسانه‌ای و یکی از رهبران با نفوذ ایوانجلیست‌ها یا همان مسیحیان تبشیری در ایالات متحده و صاحب شرکت تلویزیونی مذهبی شبکه سخن‌پراکنی مسیحیان، گفته بود: �فمینیسم درباره‏ی حقوق برابر زنان نیست بلکه یک جنبشی اجتماعی و یک سیاست ضد خانواده است که زنان را به ترک شوهر و فرزندان تشویق می‌کند. آنها می‌خواهند جادو کنند، نظام سرمایه‌داری را نابود کنند و لزبین شوند� (کیلرمان، 1395).

در مقابل، فعالین جنبش فمینیسم اینگونه ادعاها را مردود دانسته و همچون مورد مردستیزی، آنرا محدود به بخش اقلیت جنبش می‏داند. آنها مهمترین نشانه‏ی رد این انتقاد را، نقش همسری و مادری بسیاری از رهبران و بدنه‏ی جنبش فمینیسم ذکر می‏کنند. آنها معتقدند که فیمینیسم، ضد ازدواج و خانواده نیست، بلکه به دنبال برای حقوق زن و مرد در تشکیل و تداوم خانواده است و اتفاقاً این عمل را باعث استحکام بنیان خانواده می‏دانند. از نظر آنها، در یک خانواده‏ی سنتی تقسیم وظایف اینگونه است که پدر سرپرست، نان‌آور و مدیر و تصمیم‏گیرنده برای خانواده است و جایگاهی بالاتر نسبت به همه اعضای خانواده دارد. مادر هم در جایگاهی پایین‌تر مسؤل انجام مجانی کارهای خانه، تربیت فرزندان بوده و شبانه‏روز در خدمت نیازهای جسمی و جنسی مدیر خانه می‌باشد. زن به تنهایی هیچ استقلالی ندارد بلکه یک فرد وابسته به شوهر است که وظیفه‏ی اصلی‌اش اطاعت کردن اوامر اوست. زنان خانواده آبروی خانواده به شمار می‌آیند که این آبرو باید تحت حفاظت مردان باشد تا بر باد نرود. پدر و یا پسرهای خانواده به دلیل مرد بودنشان محافظت و پاسداری از خانواده و از آبرو را به عهده دارند. بر اساس باورهای خود و قوانین جامعه، چارچوبی را برای زنان خانواده تنظیم می‌کنند که زنان مجبور به رعایت آن هستند و باید از مرز آن محدوده خارج نشوند، در غیر اینصورت مجازات خواهند شد (دیناروند، 1394).

در واقع، فمینیست‏ها معتقد به مبارزه با مردسالاری هستند و این مبارزه را تا محیط خانواده نیز پیش می‏برند و حتی می‏توان گفت که نقطه‏ی شروع آنرا از خانواده می‏دانند. از این رو، آنها بر این باورند که منتقدین فمینیسم، این مبارزه را مخالفت فمینیست‏ها با ازدواج و تشکیل خانواده تعبیر می‏کنند. علاوه بر این، در خصوص اعتقاد فمینیست‏ها به آزادی اختیار انسان‏ها در خصوص همجنس‏گرایی اولاً این مورد را صرفاً منحصر به زنان نمی‏دانند و ثانیاً آنرا با مسایل زیست‏شناختی و بیولوژیکی انسان در ارتباط می‏دانند و معتقدند که هر فردی باید بنا به نیاز جسمی و روحی خود، دست به انتخاب شریک زندگی بزند و یا اصلاً نزند (حسینی و غفاری، 1390: 157).

6-3. مرد نمودن زنان

یکی دیگر از مهمترین و پرتکرارترین انتقاداتی که معمولاً به فمینیسم وارد می‏شود این است که فمینیست‎ها می‎خواهند زنان را مرد کنند. این نقد کوبنده معمولاً منجر به عقب‏نشینی یا سکوت برخی مدافعان حقوق زنان می‏شود و آنان را وادار می‏کند که سریعاً از اتهام فمینیست بودن (که همانا مساوی طرفدار مرد شدن زنان بودن است) برائت بجویند. فمینیست‏ها در ابتدای مبارزات خود با تقلید از عادات و خصلت‏ها و حتی نحوه‏ی پوشش مردان شروع کردند؛ چراکه هدف آنها ورود به سپهر عمومی (دنیای مردان) و کسب جایگاه و اعتبار در آن بود. همین تلاش‏ها بود که باعث شد تا فمینیست‏ها از همان ابتدا از جانب مخالفان (اعم از زن و مرد) متهم به سعی بیهوده/ناصحیح برای مرد کردن زنان بشوند.اما واقعیت اسن است که تنها تعداد کمی از فمینیست‏های رادیکال چنین مقاصدی را دنبال می‏کنند. آنها طرفدار از میان رفتن زن/مرد هستند و معتقدند باید تمایلات و نیازهای جنسی به همراه کارکردهایشان از میان برود. آنان حامی ترویج و گسترش لقاح و بارداری خارج از رحم و علومی مانند آن هستند و باور دارند که تنها آن زمان است که ما می‏توانیم به یک شخصیت انسانی فارغ از ملاحظات جنسیتی برسیم.

این دیدگاه اما در میان عموم فمینیست‏ها مدافعان چندانی ندارد. اغلب فمینیست‏ها طرفدار ایجاد خصلت‏های مردانه (و نه مردی) در زنان بوده‏اند. کتاب جنس دوم دوبووار مثال خوبی برای تحقیر خصلت‏های زنانه (و نه زنی) و طبعاً تایید خصلت‏های مردانه است. لحن کتاب به راحتی به نشان می‏دهد که دوبووار تا چه حد از ضعف و زبونی همجنسان خود بیزار و شرمگین است. همچنین او از بی‏تفاوتی زنان نسبت به وضعیت حقارت‏بار خود خشمگین است و در توجیه این بی‏تفاوتی می‏گوید: �بدون شک تحمل بردگی کورکورانه راحت‏تر است تا اقدام برای رهایی، مردگان نیز بهتر از زندگان با خاک انطباق یافته‏اند!� در این دیدگاه، فمینیست‏ها بیش از هر چیز رهایی زنان از وابستگی به مردان و یافتن جایگاهی انسانی برای آنها را مد نظر دارند.

از این منظر، مرد (مردانه) شدن زنان نه تنها بد نیست که بسیار هم خوب است، همچون داشتن اختیار و استقلال در زندگی که یکی از بدیهی‏ترین حقوق یک انسان است و به‏راحتی برچسب مردانه یافته است. این در حالی است که تلاش زنان برای دست‏یابی به استقلال در هر زمینه‏ای (از تلاش برای اشتغال و کسب استقلال اقتصادی و کسب استقلال فردی در تصمیم‌گیری‏های مهم زندگی گرفته تا تلاش آنها برای اختیار بر بدنشان) همگی سریعاً با برچسب فمینیسم (=مرد کردن زنان) نفی شده و کنار گذاشته می‏شود (در دفاع از مردانگی زنان، 1387).

6-4. حمایت از سقط جنین

یكی از اقدامات و فعالیت‌های اساسی فمینیست‏ها، مبارزه برای تصویب سقط جنین بوده است. فمینیست‌های افراطی سقط جنین را اقدامی جهت استقلال فردی زنان و رهایی آنان از زیر بار مسؤلیت كودكان می‌دانند. به این معنی كه هر زنی در هر زمان كه بخواهد بتواند جنین خود را از بین برده و هیچ قانونی او را به خاطر این مسأله بازخواست ننماید.‏ این در حالی است كه سقط جنین از دیرباز در تمامی فرهنگ‏ها و ادیان امری مذموم شمرده می‌شود. این مسأله هم از دید اخلاقی و هم از لحاظ دینی برخلاف رفتار انسانی محسوب می‌شود. گرفتن حق زندگی از یك انسان، برخلاف حقوق بشر بوده و از دید تمامی فرهنگ‏ها و جوامع مذموم شمرده می‌شود. (نعمتی، 1390: 17). در مقابل، فمینیست‏ها هرچند سقط جنین را مایه‏ی افتخار نمی‏دانند، اما پاسخ می‏دهند که عواقب به‏دنیا آمدن یک فرزند ناخواسته می‏تواند بسیار مصیبت‏بارتر از یک سقط جنین باشد. به عقیده‏ی آنها، بیشتر زنانی که سقط جنین انجام داده‌اند از تصمیم خود پشیمان نشده‌اند و بیشتر از زنانی که یک بارداری ناخواسته را ادامه می‏دهند دچار مشکلات روحی و روانی نشده‌اند. با توجه به مطالعه‌ای که در سال ۲۰۱۳ انجام شد درحالی‌که بسیاری از زنانی که سقط جنین می‌کنند، ابتدا احساسات مختلف و متناقضی را تجربه می‌کنند، ۹۵ درصد زنان در نهایت احساس می‌کنند که تصمیم درستی را گرفته‌اند. هم‌چنین محققان معتقدند که تجربه احساسات منفی و متناقض بعد از سقط جنین ربطی به این ندارد که انجام سقط جنین تصمیم درستی نبوده است. با توجه به گزارش انجمن روان‏شناسی آمریکا، در حالی‌که بارداری‌های ناخواسته و ناخوشایند معمولاً استرس ایجاد می‌کنند، هیچ شواهدی وجود ندارد که نشان دهد زنانی که بارداری خود را با سقط جنین پایان می‌دهند بیشتر در معرض دچار شدن به بیماری‌های روحی و روانی قرار دارند. همچنین انجمن روانشناسی آمریکا در طی بررسی‌های خود دریافته ‌است که مطالعات گذشته که مدعی شده‌اند سقط جنین افسردگی و دیگر مشکلات روحی را موجب می‌شود پیوسته نتوانسته‌اند تأثیر عوامل دیگر و به‌طور خاص تاریخچه پزشکی زنان را مد نظر قرار دهند (Scherker, 2015).

7. نظریه‏ی فمینیستی در روابط بین‏الملل

رشته روابط بین‌الملل، با وجود اهمیتش، مدت‌ها گرفتار سوگیری جنسیتی بوده است. با وجود این، تنها پس از موج دوم تحرکات فمینیستی بود که بنیادهای نظری روابط بین‌الملل، بنیادهایی که روابط قدرت جنسیتی موجود را توجیه می‌کردند و استمرار می‌بخشیدند، مورد انتقاد قرار گرفتند. استر باسراپ[34](1970) از نخستین پژوهش‌گران فمینیستی بود که خواستار توجه به غیبت زنان در بحث‌های روابط بین‌الملل شد. باسراپ در کتاب تأثیرگذارش تحت عنوان "نقش زنان در توسعه اقتصادی"[35]، این فرض را به چالش کشید که زنان خودبه‌خود از توسعه‏ی اقتصادی بهره‌مند می‌شوند (فرضی که پژوهش‌گران از ابتدا بر آن تأکید می‌کردند) و اینکه هر سیاستی در جهت مدرن‌سازی که به‌طور مشخص به زنان توجه نکند، محکوم به شکست است. فمینیست‌های دیگر به‌زودی کار او را دنبال کردند، از جمله هیلاری چارلزورت[36]، کریستین چینکین[37]، و شِلی رایت[38] که در مقاله‌اش با عنوان "فمینیسم و حقوق بین‌الملل"[39] استدلال می‌کند که ساختارها و فرآیندهای نظام حقوقی بین‌المللی به‌طور حساب‌شده زنان را به حاشیه رانده است، و جِی. آن تیکنر[40] که در سراسر دوران کارش به طور خستگی‌ناپذیری برای رواج دیدگاهی فمینیستی در روابط بین‌الملل به عنوان �گامی بینابینی به سوی هدف نهاییِ دیدگاهی غیرجنسیتی� تلاش کرده است، دیدگاهی که در آن زنان دیگر قربانی محسوب نمی‌شوند، بلکه عاملانی برابر هستند که دوشادش مردان برای هدایت امور داخلی و بین‌المللی کار می‌کنند (لاکس، 1393).

سؤال اساسی که در این مبحث مطرح می‌شود آنست که آیا اصولاً روابط بین‌الملل محلی برای تئوری فمینیستی می‌باشد؟ ساندرا ویتوورث[41](1997) در کتاب "فمینیسم و روابط بین‌الملل"[42] به بررسی مبسوط این سؤال پرداخته است. وی برای این منظور به بررسی پارادایم‌های غالب این رشته می‌پردازد. او کار خود را از واقع‏گرایی آغاز می‌کند. واقع‏گرایان، دولت‌ها را بازیگران اصل صحنه روابط بین‌الملل می‌پندارند و رفتار آنها را عقلانی دانسته، آنها را در پی کسب و افزایش قدرت می‌دانند، چراکه تأمین منافع خود را در افزایش قدرت می‌دانند. ویتوورث استدلال می‌کند حتی در مکتب واقع‏گرایی به‏مثابه پارادایم هژمون مطالعه‏ی روابط بین‌الملل نیز فضاهایی برای تحلیل جنسیتی وجود دارد (Whitworth, 1997: 56).

ریچارد اشلی[43] نیز استدلال می‌کند بسیاری از مفاهیم واقع‏گرایان مانند موازنه قدرت، قدرت، نظام کشورها و منافع ملی، بدون در نظر گرفتن تاریخ بی‏معنی می‌باشند. او معتقد است واقع‏گرایانی چون مورگنتا، این مفاهیم را در زمینه‌ای تاریخی مطرح نموده‏اند. چنین تفسیری از واقع‏گرایی می‌پذیرد که معانی تصادفی و برساخته اجتماعی[44] هستند و همین اندیشه، فضایی جهت تحلیل فمینیستی ایجاد می‌کند. با وجود این، مبانی هستی‏شناختی واقع‏گرایان هرگونه شمول فمینیستی را رد می‌کند. ویتوورث در ادامه سراغ رهیافت‏های کثرت‏گرا در روابط بین‌الملل می‏رود و معتقد است این دیدگاه‏ها، حوزه‏ی روابط بین‌الملل را گسترده ساخته و در مقایسه با واقع‏گرایی، بازیگران جدید و ارزش‌ها و هنجارهای متفاوتی را وارد این رشته ساخته است و به نظر می‌رسد فضا جهت نظریه‏پردازی درباره جنسیت مساعد گشته است. در نهایت، ویتوورث نظریه‏ی انتقادی روابط بین‌الملل را محلی مناسب برای نظریه‌پردازی فمینیستی می‌داند. چراکه این رهیافیت بر نظم غالب تکیه نمی‌کند بلکه در مورد چگونگی ایجاد آن سؤال می‌کند و شامل سؤال‌هایی از منابع مشروعیت سازمان‏های سیاسی، اجتماعی و ... است و در پیچیدگی‌های اجتماعی و سیاسی به‏طور کامل تعمق می‌کند. از این رو، چنین تفکراتی دقیقاً می‌تواند مأمنی برای ورود بحث جنسیت در روابط بین‌الملل ایجاد نماید، چراکه تلاش می‌کند درباره تغییرپذیری تاریخی قدرت و ساختارهای اجتماعی معانی، نظریه‏پردازی کند (Whitworth, 1997: 42-48).

در میان گرایش‏ها و خرده‏گفتمان‏های فمینیستی، فمینیست‏های لیبرال در حوزه‏ی روابط بین‏الملل، معتقدند زنان از بسیاری از حوزه‏های مهم زندگی عمومی، سیاسی و اقتصادی خارج شده‏اند و بنابراین به دنبال وارد نمودن زنان در این حوزه‏ها هستند. در دیدگاه لیبرال فمینیسم، سیاست عالی، مسایل امنیتی و صلح، سیاست‏گذاری، جنگ و ... مانع حضور جدی زنان در عرصه‏ی روابط بین‏الملل شده است. آنها همچنین معتقدند صرف ورود زنان به روابط بین‏الملل مفید نیست، زیرا چه از لحاظ نظری و چه از لحاظ عملی با آنها تبعیض‏آمیز برخورد شده است. آنها به فعالیت‏های زنان در طول جنگ و در صحنه نبرد و در خانه و در صنایع و در مباحثات صلح و ملت‏سازی تأکید دارند (Whitworth, 1997: 12-15&41). فمينيست‏های راديكال اما بیش از لیبرال‏ها انتقادات عمیق و معرفت‏شناسانه به جریان اصلی روابط بین‏الملل وارد می‏آورند. آنها مفروضاتی از نظریه‏های کلاسیک روابط بین‏الملل که مدعی بی‏طرفی ارزشی است را به چالش کشیده و بر اهمیت توسعه‏ی حوزه‏ی روابط بین‏الملل فراتر از حوزه‏ی سنتی آن تأکید دارند. به عبارت بهتر، آنها معتقدند نظریه‏ها تحت تسلط کسانی که آنها را ساخته‏اند، یعنی مردان، بوده و به همین دلیل است که در دنیای امروز مسایل جنگ و امنیت اهمیت یافته‏اند. در مقابل، آنها حوزه‏ی روابط بین‏الملل را توسعه بخشیده و بر مسایل سنتی روابط بین‏الملل و مسایل صلح تأکید دارند (Whitworth, 1997: 30).

هدف اساسی فمینیست‏های پست‏مدرن نیز در روابط بین‏الملل، شالوده‏شکنی و تضعیف مفروضات اساسی پارادایم واقع‏گرایی است. آنها تأکید دارند، هویت و معانی از لحاظ اجتماعی برساخته شده‏اند. اهمیت این دیدگاه به این علت است که آنها معتقدند موضوعات مهم در روابط بین‏الملل و رهیافت‏های مطالعه آنها نیز همگی برساخته هستند (Whitworth, 1997: 24) و چون شالوده‏ی این برساختگی مبتنی بر تفکر مردسالاری بوده است، بنابراین لازم است تا از مفاهیم اصلی حوزه‏ی روابط بین‏الملل شالوده‎شکنی شود تا صورت‏بندی جدیدی از این حوزه، با در نظر گرفتن دیدگاه زنان و زنانگی برساخته شود.

7-1. پیامدها و نتایج فمینیسم در روابط بین‏الملل

فمینیسم به عنوان یک نظریه‏ی اجتماعی در کنار عمل اجتماعی، در صدد تغییر و تحول گفتمانی در عرصه‏های مختلف است تا از این طریق بتواند به آنچه هژمونی اندیشه‏ها و گفتمان‏های مردمدارانه تلقی می‏کند، خاتمه دهد و با ارائه‏ی گفتمان بدیل، راه را برای سیطره‏ی شناخت مردانه، که کم وبیش در ذات خودش سرکوب‏گر و زن‏هراسانه است، بگشاید (مشیرزاده، 1384: 321). در مقابل، این گفتمان بر اهمیت در نظر گرفتن ادعاهای نظری خود، در نظر گرفتن شرایط منازعات سیاسی و ذهنیات زنان در سطوح شخصی، محلی، ملی، منطقه‏ای و بین‏المللی تأکید دارند.

چالشی که فمینیست‏ها بر رشته‏ی روابط بین‏الملل وارد می‏کنند آن است که معتقدند جنسیت یک متغیر، عنصر اصلی نظری و مقوله‏ی شکل‏دهنده‏ی معرفتی بوده و معتقدند عمل واقعی روابط بین‏الملل از فقدان این دیدگاه‏های فمینیستی رنج می‏برد. در ادامه نیز فمینیست‏ها عملاً موفق شدند مفهوم جنسیت و بحث درباره موقعیت زنان در روابط بین‏الملل و چشم‏اندازهای زنانه در این عرصه را وارد مناظرات و گفتمان‏های آن کنند و حتی در بخشی از ادبیات روابط بین‏الملل که متعلق به جریان اصلی و حاکم آن تلقی می‏شود نیز نویسندگان دیگر نمی‏توانند نسبت به این مباحث بی‏توجه باشند. این دیدگاه‏ها منظر تئوریک و سیاسی جدیدی را وارد رشته‏ی روابط بین‏الملل نموده که شالوده‏ی همه‏ی مفاهیم اصلی این رشته، از بازیگران و ساختارها گرفته تا اصول موضوعه‏ی آنرا می‏شکند (لینکلیتر و برچیل، 1395: 289-292). علاوه بر این، فعالیت پژوهش‌گران فمینیست تا حد زیادی به برداشتن نقاب بی‌طرفی از نظریه‏های مسلط روابط بین‏الملل، که این رشته را از نقدهای مبتنی بر جنسیت مصون نگه‌داشته بود، کمک کرده است.

به هر تقدیر مباحث فمینیستی در رشته‏ی روابط بین‏الملل پس از دهه 1990 مطرح گشت و به شدت توسعه یافت و حداقل تأثیر نظری آن بر این رشته، ایجاد منظری جدید جهت نگریستن به آن می‏باشد. در سال‏های اخیر، با توجه به محدودیت‏های خاص هر یک از چشم‏اندازهای فمینیستی در عرصه نقد شناخت‏های موجود و عرضه‏ی گفتمان‏های بدیل، برخی از فمینیست‎ها بر آن شدند که فمینیسم را به دستور کار نظریه‏ی انتقادی در معنای عام آن پیوند دهند تا از این طریق بتوان از بصیرت‏های پساساختارگرایان در زمینه‏ی رابطه قدرت و شناخت، برساخته بودن شناخت و هویت و لزوم شالوده‏شکنی از گفتمان‏های مسلط استفاده کرد (مشیرزاده، 1384: 322). به هر تقدیر فمینیسم را می‏توان به عنوان گفتمانی در نظر گرفت که در پی آن است تا هژمونی گفتمانی مکاتب مسلط در مطالعه‏ی روابط بین‏الملل را به چالش بکشد.

علاوه بر این، فمینیسم تأثیرات عملی مهمی نیز در عرصه‏ی روابط بین‏الملل برجای گذاشته است. مسایل جنسیتی امروزه عمدتاً به خاطر کار پژوهش‌گران و حامیان فمینیست، در برنامه‌های حقوقی و خط مشی بسیاری از نهادهای عمومی و خصوصی بین‏المللی ذکر شده است. برای مثال، در مصوبه رم، یا همان پیمان تأسیس دیوان کیفری بین‌المللی، به طور مشخص به عناصر جنسیتی کشتار جمعی، جنایات جنگی و جنایت علیه بشریت اشاره شده است. گنجاندن یک وجه جنسیتی در طرح‌های سازمان ملل متحد مانند اهداف توسعه‏ی هزاره نیز تا حد زیادی نتیجه‏ی تلاش‌های پژوهش‌گران و حامیان فمینیست است، که شکل‌گیری شبکه‌های موضوعی و مجامع سیاست‌گذاری را که به‏طور اختصاصی بر جنسیت متمرکز هستند، تسهیل کرده است. گسترش و کار این سازمان‌ها و رهنمودها و چارچوب‌های آنها، نظامی را به‏وجود آورده است که پژوهش‌گران و حامیان و سیاست‌گذاران می‌توانند در آن به تعامل بپردازند، تبادل اطلاعات کنند، اعمال نفوذ کنند و درباره دستورکار یکدیگر نظر بدهند. آنها همچنین اهمیت بنیادی جنسیت را در روابط بین‌الملل، یا به کلام دیگر، هم نقش زن هم نقش مرد، را در هدایت امور جهانی تأیید کرده‌اند (لاکس، 1393).

علاوه بر کار این نهادهای بین‌المللی، تکوین مفهوم جنسیت نیز به ورود آن به تحلیل امور بین‌المللی کمک کرده است. دو دهه پیش، جنسیت تنها به معنی زنان، و مسایل زنان بود. در نتیجه، دارای عملکردی مستقل از امور بین‌المللی محسوب می‌شد. امروز، تا حدی به دلیل کار پژوهش‌گران فمینیست و توسعه‏ی نهادهای بین‌المللی مختص مسایل جنسیتی، بر همگان مسلّم است که بررسی جنسیت مستلزم بررسی رابطه‌ای است که هم تجربه‌های زنان و هم تجربه‌های مردان را به یکدیگر و این هر دو عامل را به جامعه بین‌المللی پیوند دهد. این تحولات بر روی هم موجب ادغام تدریجی جنسیت در پژوهش‌های روابط بین‌الملل شده است. در واقع، امروزه کم‌کم می‌بینیم که تعداد رو به افزایشی از پژوهش‌گران و دست‌اندرکاران روابط بین‌الملل راه‌هایی را امتحان می‌کنند که در آن‌ها روابط جنسیتی هم مسایل ملی و بین‌المللی را به وجود می‌آوردند و هم در این مسایل به وجود می‌آیند، از تعارض و درگیری گرفته تا تجارت، برقراری صلح، حقوق بشر، توسعه، تغییر زیست‌محیطی و حقوق بین‌الملل (لاکس، 1393).

جمع‏بندی و نتیجه‏گیری

فمینیسم و جنبش زنان در تعریف اولیه خود، نهضت حق‏طلبی زنان در ایالات متحده علیه تبعیض‏هایی بود که ریشه در جنسیت داشت. از این رو، فمينيسم در وهله‏ی نخست يک جنبش اجتماعي تلقي مي‏شود. از این واژه معمولاً برای اشاره به بعد نظری جنبش حقوق زنان، جنبش آزادی زنان یا جنبش اجتماعی زنان استفاده می‏شود و بنابراین تفاوت ماهوی میان آنها برقرار نیست. با وجود این، هرچه فمینیسم پیش رفت و بر وسعت فعالیت‏های عملی و اندیشه‏های فکری آن افزوده شد، ارائه‏ی تعریف مشخص و قابل اجماعی از آن نیز سخت‏تر شد. مهترین دلیل این امر نیز وجود اندیشه‏ها و اندیشمندان گوناگون با ایده‏های متفاوت و بعضاً متضاد بوده و هست که زیر عنوان فمینیسم جمع شده‏اند.

به همین دلیل شاید بهترین تعریف از فمینیسم همان باشد که دلمار بیان داشته است: �فمینیست کسی است که معتقد باشد زنان به دلیل جنسیت گرفتار تبعیض هستند، نیازهایی مشخص دارند که نادیده و ارضا نشده مانده است و لازمه‏ی ارضای این نیازها، تغییری اساسی در نظام اجتماعی، اقتصادی و سیاسی است. از این حد که بگذریم همه چیز ناگهان غامض‏تر می‏شود.� امروزه نیز شاهد آن هستیم که هم مخالفان و هم موافقان گفتمان فمینیسم با تکیه بر یکی از ابعاد و گرایش‏های متعدد و گسترده‏ی این گفتمان، به توجیه دیدگاه‏های خود می‏پردازند. با وجود این، محور گفتمان فمینیستی یا دال مرکزی این گفتمان (همان که دلمار به آن اشاره دارد) به نظر واضح است: �نادیده گرفته شدن زنان و دیدگاه زنانه و تلاش برای تغییر این وضعیت.� بنابراین هر کس که به این امر اعتقاد داشته باشد، می‏تواند خود را فمینیست بداند. هر دیدگاه و اعتقادی خارج از این امر می‏تواند بسته به اتخاذ یکی از گرایش‏های فمینیسم، به همان اندازه که فمینیستی محسوب می‏شود، مورد اعتراض فمینیست‏ها نیر قرار داشته باشد.

گرایش‏های فمینیستی همان‏گونه که در مقدمه نیز بیان شد، در واقع خرده‏‏گفتمان‏های گفتمان کلان فمینیسم محسوب می‏شوند. تمامی دال‏ها و عناصر گفتمان فمینیسم حول دال مرکزی �نادیده گرفته شدن زنان و دیدگاه زنانه و تلاش برای تغییر این وضعیت� صورت‏بندی می‎شوند. بنابراین، این اندیشه در تمامی گرایش‏های یا خرده‏گفتمان‏های فمینیستی ثابت و پایدار است. بنابراین همانگونه که گفتمان فمینیسم برای به زیر کشیدن گفتمان مسلط در روابط بین‏الملل (و دیگر حوزه‏ها و رشته‏ها) و تبدیل شدن به گفتمان هژمون با گفتمان واقع‏گرایی و دیگر گفتمان‏های رقیب، در رقابت است؛ خرده‏گفتمان‏های فمینیستی نیز برای کسب چنین جایگاهی در رقابت درون‏گفتمانی به‏سر می‏برند. از این رو، تمامی گرایش‏ها یا خرده‏گفتمان‏های فمینیستی در عین تقویت گفتمان کلان فمینیسم در برابر گفتمان‏های رقیب، سعی در تفوق درون‏گفتمانی نیز دارند. به همین دلیل، نقدهای وارد بر فمینیسم هم از جانب گفتمان‏های رقیب بوده است و هم از طرف خرده‏گفتمان‏های فمینیستی علیه یکدیگر.

فمینیسم منتقد جدی کنار گذاشته شدن زنان در حوزه‏های مختلف زندگی بشری است و ورود فمینیسم به حوزه‏ی روابط بین‏الملل نیز دقیقاً از همین منظر صورت پذیرفته است. فمینیست‏ها برآنند که رشته‏ی روابط بين‏الملل مدت‏هاي طولاني به‏گونه‏اي تدريس و نظريه‏پردازاي مي‏شد كه گويي زنان جایی در آن ندارند. به همین دلیل، حضور این گفتمان در مطالعه‏ی روابط بین‏الملل با نقد جدی مکتب واقع‏گرایی به‏مثابه پارادایم غالب در شناخت و مطالعه‏ی روابط بین‏الملل همراه بود. فمینيست‏ها در حوزه روابط بين‎الملل معتقدند آنچه تا پیش از حضور آنها در صحنه‏ی عمل و نظر بين‏المللي اتفاق افتاده است، همگي بر اساس نظريه‏هايي بود كه با عينك مردانه به جهان مي‏نگريسته‏اند. پديده‏هايي چون تجاوز، خشونت، جنگ و رقابت شديد براي سلطه در سلسله مراتب قدرت همگي مربوط به مردان است، در حالي كه نگرش به جهان و روابط بين‏الملل اگر با عينك و نگاه زنانه باشد تا حد زیادی صلح‏آميز و مبتني بر همكاري خواهد بود. از این منظر، نظريه‏هاي روابط بين‎الملل نظير واقع‏گرايي كه سياست‏هاي بين‏الملل را به‏مثابه مبارزه‏اي بي‏رحمانه براي كسب قدرت مي‏بينند، در حقيقت همان نگرش‏های مبتني بر جنسيت هستند كه به‏جاي آنكه رفتار خود دولت‏ها را تشريح كند، رفتار دولت‏هاي تحت كنترل مردان را شرح مي‏دهد.

با این همه، باید در نظر داشت که فمینیسم نظریه‏ای اجتماعی با مفاهیم و اجزای از پیش تعریف شده است که از حوزه‏ی تمایلات جنسیتی پا به عرصه‏ی مطالعه‏ی روابط بین‏الملل گذاشته و در پی آن است تا با ابزارهای از پیش ساخته خود اقدام به فهم روابط بین‏الملل و دگرگونی در آن نماید. در حالیکه نظریه‏های اصلی روابط بین‏الملل همچون واقع‏گرایی یا لیبرالیسم ار ابتدای ورود به حوزه‏ی شناخت و نظریه‏پردازی روابط بین‏الملل، از مفاهیم و ویژگی‏های همین حوزه استفاده نمودند. مباحثی همچون قدرت، آنارشی، امنیت و همکاری مفاهیمی نبوده‏اند که با ورود این نظریه‏ها به حوزه‏ی روابط بین‏الملل وارد نظام بین‏الملل شده باشد. حتی ریشه‏ی مفهوم دولت و دولت-ملت را نیز می‏توان تا پیش از تولد مسیح به عقب برد. علاوه بر واقع‏گرایی و لیبرالیسم، بسیاری دیگر از نظریه‏های روابط بین‏الملل همچون مکتب انگلیسی، نظریه‏ی نظام جهانی و نظریه‏ی انتقادی (مکتب فرانکفورت) ریشه در مفاهیم و اجزای بلافصل روابط بین‏الملل دارند که اساساً ارتباطی با ساختار مردانه/زنانه ندارد. کما اینکه در برخی از دوره‏های تاریخی با وجود نظام‏های زن‏سالار، مفاهیم قدرت، امنیت، همکاری، آنارشی و شکلی از اقتدار (دولت) همچنان برقرار بوده است.

بنابراین برای فهم نقش و جایگاه گفتمان یا نظریه‏ی فمینیسم در روابط بین‏الملل و نقد و ارزیابی عملکرد آن باید این نکته مهم را به یاد داشت که فمینیسم هیچ‏گاه یک نظریه‏ی اصلی در مطالعه‏ی روابط بین‏الملل نبوده و (احتمالاً نیز) نخواهد بود. فمینیسم، تنها چشم‏اندازی جنسیتی را به روابط بین‏الملل اضافه می‏کند تا درک نظری مفاهیم و پیچیدگی‏های آن آسان‏تر صورت پذیرد. در واقع، از این منظر می‏توان جایگاه نظریه‏ی فمینیسم در روابط بین‏الملل را با پساتجددگرایی یا محیط‏زیست‏گرایی مقایسه کرد که هر سه با استفاده از مفاهیم و مضامینی خارج از این رشته در صدد ارائه‏ی شناختی بهتر از آن به منظور زندگی بهتر هستند. همه‏ی این نظریه‏ها، جنبه‏هایی مغفول از مطالعه‏ی روابط بین‏الملل را پیش کشیده و با برجسته ساختن آن در پی فهم بهتر آن هستند. بنابراین اگرچه بعضاً عنوان می‏شود که گفتمان فمینیسم بر آن است تا سلطه‏ی گفتمانی مکاتب مسلط در مطالعه‏ی روابط بین‏الملل به‏ویژه واقع‏گرایی را به چالش بکشد، اما واقعیت این است که فمینیسم در حوزه‏ی مطالعه‏ی روابط بین‏الملل تنها یک گفتمان حاشیه‏ای محسوب می‏شود و اندیشمندان آن نیز چنین ادعایی را مطرح ننموده‏اند. فمینیسم فاقد ابزار و سازوکار لازم برای دگرگونی گفتمانی در روابط بین‏الملل است و خود نیز اصولاً بر این باور نیست که با فرض جایگزین نمودن زنان به‏جای مردان بتواند به آن برسد.

بنابراین، توقعات ار فمینیسم برای تغییر در حوزه‏ی مطالعات بین‏الملل باید متناسب با ظرفیت‏های این گفتمان و جایگاه آن در روابط بین‏الملل باشد. فمینیست‏ها امروزه موفق شده‏اند مفهوم جنسیت و بحث در خصوص موقعیت زنان در روابط بین‏الملل و چشم‏اندازهای زنانه در این عرصه را وارد مناظرات و گفتمان‏های آن کنند؛ تا جایی که امروزه حتی در بخشی از ادبیات روابط بین‏الملل که متعلق به جریان اصلی است نویسندگان نمی‏توانند نسبت به این مباحث بی‏توجه باشند. به همین دلیل امروزه در بسیاری از کتاب‏های نویسندگان متأخر جریان‏های اصلی روابط بین‏الملل فصلی یا مبحثی به مسایل زنان اختصاص یافته است، همان‏گونه که برای مسایل محیط زیست، حقوق بین‏الملل یا لزوم ساختارشکنی در باورهای پذیرفته شده این اتفاق معمول شده است. علاوه بر این، فعالیت پژوهش‌گران فمینیست تا حد زیادی به برداشتن نقاب بی‌طرفی از نظریه‏های مسلط روابط بین‏الملل، که این رشته را از نقدهای مبتنی بر جنسیت مصون نگه‌داشته بود، کمک کرده است. این گفتمان همچنین از لحاظ عملی موجب تحول در نهادهای بین‏المللی به‏منظور دفاع بهتر از موضوعاتی همچون عدالت، فقرزدایی، حقوق بشر و بشردوستانه شده است.

در مقابل، انتقاداتی نیز علیه چشم‏انداز فمینیستی در روابط بین‏الملل وجود دارد. مطرح شده است که فمینیسم، مانند دیگر جریان‏های اصلاحی در بستر زمان مورد استفاده قدرت‏ها قرار گرفته است. تغییر چهره ظلم علیه زنان و طرح‏ریزی نوعی جدید از بردگی و بهره‏کشی از زنان به‏واسطه‏ی نظریات فمینیستی از دیگر انتقادات وارد بر آن است. تغییر نظام ارزشی، دگرگونی نقش‏ها و ایجاد تزلزل در محیط خانواده، ایجاد تقابل میان زن و مرد و مواردی شبیه آن نیز از دیگر انتقادات وارد بر فمینیسم است که البته به‏طور مستقیم به چشم‏انداز فمینیستی در روابط بین‏الملل مربوط نمی‏شوند و بیشتر جنبه‏ی عام اجتماعی دارند. با این همه، می‏توان گفت که طرح گفتمان فمینیستی در روابط بین‏الملل به درک بهتر این رشته و محیط عملی آن کمک شایانی نموده است و بنابرای منافع آن برای این رشته در مجموع بیشتر از مضار آن بوده است.

منابع

آربلاستر، آنتونی (1391)، لیبرالیسم غرب: ظهور و سقوط، ترجمه عباس مخبر، تهران: نشر مرکز.

اب‍وت‌، پ‍ام‍لا و والاس‌، ک‍ل‍ر (1376)، م‍ق‍دم‍ه‌ای‌ ب‍ر ج‍ام‍ع‍ه‌ش‍ن‍اس‍ی‌ (ن‍گ‍رش‌ه‍ای‌ ف‍م‍ن‍ی‍س‍ت‍ی‌)، ترجمه‌ م‍ری‍م‌ خ‍راس‍ان‍ی‌ و ح‍م‍ی‍د اح‍م‍دی‌، تهران: دن‍ی‍ای‌ م‍ادر‏‫.

اسحاقی، سیدحسین (1392)، �تأملی بر پیکره و پیامدهای فمینیسم اسلامی�، فصلنامه دیدار، شماره 22، صص 4-23.

بهشتي، سعيد و احمدي‏ن،يا مريم (1385)، �تبيين و بررسي نظريه تربيتي فمينيسم و نقـد آن از منظـر تعلـيم و تربيت اسلامي�، دوفصلنامه تربيت اسلامي، سال دوم، شماره 3، صص 41-88.

بیات، عبدالرسول (1381)، فرهنگ واژه‏ها، قم: مؤسسه اندیشه و فرهنگ دینی.

پاسنو، دایانا (1384)، فمینیسم راه یا بی‌راه، ترجمه محمدرضا مجیدی، تهران: پژوهشگاه فرهنگ و معارف.

تازه‏هاي انديشه؛ نگاهي به فمينيسم (1391)، قم: معاونت امور اساتيد و دروس معارف اسلامي.

جگر، آلیسون (1375)، �چهار تلقی از فمینیسم�، ترجمه س. امیری، مجله زنان، شماره 31، صص 40-44.

چراغی کوتیانی، اسماعیل (1389)، خانواده در اسلام و فمینیسم، قم: انتشارات مؤسسه‌ی آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره).

حسنی‏فر، عبدالرحمن (1379)، �بررسی فمینیسم در غرب و مقایسهء آن با ایران و اسلام�، مجموعه مصاحبه‏ها و خلاصه مقالات همایش اسلام و فمینیسم، مشهد: دانشگاه فردوسی مشهد.

حسینی، مهدی و غفاری، زکریا (1390)، فمینیسم: بررسی اندیشه سیاسی الکساندرا کولانتای و مری ولستونکرانت (نخبگان فمینیسم) با نگاهی به جنبش فمینیستی در ایران بعد از انقلاب، گرگان: انتشارات نوروزی.

حوراء (1387)، �از فمینیسم جهانی تا فمینیسم ایرانی نگاهی کل‌گرایانه به جنبش و نظریه‌ فمینیسم در ایران و جهان�، شماره 27.

در دفاع از مردانگی زنان (1387)، آفتاب، 9 دی، قابل دسترس در:

http://www.aftabir.com/articles/view/social/directory/c4c1230535752_feminist_p1.php/%D8%AF%D8%B1-%D8%AF%D9%81%D8%A7%D8%B9-%D8%A7%D8%B2-   %D9%85%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D9%86%DA%AF%DB%8C-%D8%B2%D9%86%D8%A7%D9%86

دیناروند، سحر (1394)، �آیا فمینیسم ضد مرد است؟�، کردپا، 11 فروردین، قابل دسترس در: http://www.kurdpa.net/farsi/idame/19305

دیویدسن، نیکلاس (1377)، تازه‏های اندیشه (نگاهی به فمینیسم)، ترجمه مؤسسه فرهنگی طه، قم: انتشارات معاونت امور اساتید و دروس معارف اسلامی.

ديويدسان، نيكولاس (1388)، �بهداشت جنسيتي�، در: مجموعه مقالات فمينيسم شکست افسانة آزادي زنان، ترجمه و تلخيص نجمه اللهياري، تهران: دفتر نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه‏ها.

ریتزر، جورج (1380)، نظریه جامعه شناسى در دوران معاصر، ترجمه محسن ثلاثى، تهران: نشر علمى.

زعفرانچی، لیلاسادات (1384)، �روی‌آورد فمینیسم به اقتصاد�، مطالعات راهبردی زنان، شماره 30، صص 5-49.

زیبایی‌نژاد، محمدرضا (1390)، �جنسیت در آموزش و پرورش�، در: مجموعه مقالات آسیب‌شناسی نظام آموزشی از نگاه جنسیتی، قم: انتشارات مؤسسه‌ی آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره).

سجادي، سيدمهدي (1384)، �فمينيسم در انديشه پست‏مدرنيسم�، مطالعات راهبردي زنان (كتاب زنان)، دوره هشتم، شماره 29، صص 7-38.

شاپیرو، جان سالوین (1380)، لیبرالیسم: معنا و تاریخ، ترجمه محمّدسعید حنایى کاشانى، تهران: نشر مرکز.

شکوهی، آزاده (1392)، �تاریخچه سوسیالیسم-فمینیسم و دیدگاه‌های نظریه‌‌پردازان سوسیالیست-فمینیست�، راه کارگر، 15 اسفند، قابل دسترس در: http://www.rahekaregar.com/maghalat/2014/03/06/azadah.htm

شيلت، وندي، لي(موس)، نانسي(1388)، دختران به عفاف روي مي آورند ، ترجمه و تلخيص : سمانه مدني و پريسا پور علمداري ، تهران ، نشر معارف

صالحی‏امیری، سیدرضا (1386)، مفاهیم و نظریه‏های فرهنگی، تهران: انتشارات ققنوس.

فرهمند، مریم (1384)، �فمینیسم و لزبینیسم�، مطالعات راهبردی زنان، شماره 28، صص 125-154.

فرید، شهلا (1390)، �فمینیسم (نهضت اجتماعی زنان)�، وزارت امور زنان افغانستان.

قره‏داغی، زینب (1391)، سرشت انسان و جایگاه او در هستی از دیدگاه علامه جعفری و گابریل گارسیا، پایان‏نامه کارشناسی ارشد، تهران: دانشگاه الزهرا، دانشکده الهیات و معارف اسلامی.

قوامی، نسرین (1394)، �فمینیسم و فلسفه: نظریه پردازی در فمینیسم�، رادیوزمانه، 31 فروردین، قابل دسترس در: https://www.radiozamaneh.com/215837

قهرماني، مهوش (1376)، �جامعه مدني و خانواده�، ماهنامه فرهنگ توسعه، سال ششم، شماره 34.

کیلرمان، سام (1395)، �چرا مردم فکر می‌کنند فمینیسم با تنفر از مردان یکی است؟�، رادیوزمانه، 18 اسفند، قابل دسترس در: https://www.radiozamaneh.com/328806

گاردنر، ویلیام (1386)، جنگ علیه خانواده، ترجمه معصومه محمدی، تهران: مرکز مطالعات و تحقیقات زنان.

لاکس، جیلیان (1393)، �روابط بین‌الملل قلمرو مردانه و غربی�، زن‏نگار، ترجمه رها دوستدار، قابل دسترس در: http://zannegaar.net/content/433

لی، ژانت و شاو، سوزان (1393)، �"خواهری جهانی" و سیاست مکانی�، زن‏نگار، قابل دستری در: http://zannegaar.net/content/68

لینکلیتر، اندرو و برچیل، اسکات (1395)، نظریه‏های روابط بین‏الملل، ترجمه حمیرا مشیرزاده و روح‏الله طالبی، تهران: نشر میزان.

مشیرزاده، حمیرا (1384)، تحول در نظریه‏های روابط بین‏الملل، تهران: سمت.

مشيرزاده، حميرا (1379)، جنبش زنان در غرب و تأثير آن بر محيط‏هاي دانشگاهي، تهران: پرتو.

مطیع، ناهید (1376)، �فمینیسم در ایران در جستجوى یک رهیافت بومى�، فصلنامه كتاب زنان، سال ششم، شماره 33، صص 131-140.

مطیع، ناهید (1376)، �فمینیسم در ایران در جستجوى یک رهیافت بومى�، فصلنامه كتاب زنان، سال ششم، شماره 33، صص 131-140.

منصور نژاد، محمد (1381)، مسأله زن، اسلام و فمينيسم، تهران: برگ زيتون.

میشل، آندره (1376)، پیکار با تبعیض جنسی، ترجمه محمدجعفر پویند، تهران: انتشارات نگاه.

نعمتی، معصومه (1390)، �كنكاشی در پیامدهای اجتماعی و اخلاقی فمینیسم�، روزنامه رسالت، شماره 7356، 17 شهریور.

واتکینز، سوزان آلیس و همکاران (1384)، فمینیسم؛ قدم اول، ترجمه زیبا جلالی نائینی، تهران: نشر شیرازه.

ویتز، پل (1383)، �پاسخ دین و دولت در قبال بحران خانواده�، ماهنامه سیاحت غرب، شماره 9.

ويلفورد، ويك (1375)، �فمينيسم�، در مقدمه‏اى بر ايدئولوژى‏هاى سياسى، يان مكنزى و ديگران (ویراستاران)، ترجمه م. قائد، تهران: نشر مركز.

هام، مگی و گمبل، سارا (۱۳۸۲)، فرهنگ نظریه‏های فمینیستی، ترجمه نوشین احمدی خراسانی و دیگران، تهران: توسعه.

 

 

Boserup, E. (1970), Woman’s Role in Economic Development, London: Allen & Unwin.

Jaggar, A. M. (1989), Gender/Body/Knowledge: Feminist Reconstructions of Being and Knowing, New Brunswick and London: Rutgers University Press.

Lee, J. (2011), “Universal Sisterhood and the Politics of Location”, In Janet Lee& Susan M Shaw, Women Worldwide: Transnational Feminist Perspectives on Women. pp. 1-14, New York: McGraw Hill.

Phillips, A. (1987), Feminism and Equality, Oxford: Basil Blackwell.

Scherker, A. (2015), “10 Abortion Myths That Need To Be Busted”, Huffington Post, 26 January, Available: http://www.huffingtonpost.com/2015/01/13/abortion-myths_n_6465904.html

Shulamith. F. (1970), The Dialectic of Sex, New York: Bantam Books.

Valadbeigi, F. (2015), “a Review of French Feminist Approaches ”, Indian Journal of Fundamental and Applied Life Sciences 5(S2): 2279-2286.

Weiss, S. (2015), “What Does "Feminism" Mean? A Brief History Of The Word, From Its Beginnings All The Way Up To The Present”, Bustle, 15 December, Available: https://www.bustle.com/articles/129886-what-does-feminism-mean-a-brief-history-of-the-word-from-its-beginnings-all-the-way

Whitworth, S. (1997), Feminism and International Relations, London: Macmillan.

 

 

 

 



[1] . Fran�ois Marie Charles Fourier

[2] . Adrienne Cecile Rich

[3] . Chris Weedon

[4] . Bell Hooks

[5] . Rosalind Delmar

[6] . Simone de Beauvoir

[7] . The Second Sex

[8] . Liberal Feminism

[9] . Marxism Feminism

[10] . Radical Feminism

[11] . Social Feminism

[12] . Postmodern Feminism

[13] . Simone de Beauvoir

[14] . The Second Sex

[15] . Shulamith Firestone

[16] . The Dialectic of Sex

[17] . Sisterhood is Global

[18] . Sex

[19] . Gender

[20] . Luce Irigaray

[21] . Speculum of the Other Woman

[22] . This Sex Which Is Not One

[23] . Rosa Luxemburg

[24] . Shalamith Firestone

[25] . Heidi Hartmann

[26] . Judith Butler

[27] . gender performativity

[28] . performance

[29] . Liberal Feminism

[30] . Marxism Feminism

[31] . Radical Feminism

[32] . Social Feminism

[33] . Postmodern Feminism

[34] . Ester Boserup

[35] . Women’s Role in Economic Developmen

[36] . Hilary Charlesworth

[37] . Christine Chinkin

[38] . Shelley Wright

[39] . Feminism and International Law

[40] . J. Ann Tickner

[41] . Sandra Whitworth

[42] . Feminism and International Relations

[43] . Richard Ashley

[44] . socially constructed


برچسب‌ها: فمینیسم, روابط بین الملل, امواج فمینیسم
+ نوشته شده در  دوشنبه بیستم شهریور ۱۳۹۶ساعت 22:55  توسط یداله فضل الهی  | 

فمینیسم و روابط بین الملل

چکیده

فمینیسم نظریه ای است که با تعریف و تبیین نقش و جایگاه فراموش شده زنان در سیر تاریخ و سیاست و افشای روابط پدرسالارانه در عرصه اجتماع و سیاست، بدنبال کشف هویت زنانه و مرکزیت بخشیدن به نقش زنان در درون فرایندها و تمرکز بر معنایی است که زنان به جهان خود می دهند. این رویکرد با اتخاذ رویکردی انتقادی و با تاکید بر جنسیت به مثابه موضوع و ابزار تحلیل، در صدد اثبات سلطه نگرش مردانه در معرفت شناسی و روش شناسی حاکم بر مطالعه موضوعات سیاسی و بین المللی است.  فمینیسم برای زدودن سلطه مردانگی از مطالعات سیاسی و بین المللی، با راه اندازی رشته مطالعاتی مستقلی تحت عنوان �مطالعات زنان� موفق شده موضوعاتی را که قبلا غیر سیاسی بودند، به مسائل و موضوعات و مبنای تحلیل سیاسی تبدیل نمایند.

فمینیسم رادیکال که دراواخر دهه 1960 ظهور کرد، یک بینش کلی نگر درباره جهان سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، روانشناختی و فرهنگی مردان بود که معتقد به دوگانگی جنسیتی ظالمانه بعنوان عامل مشترکی که زیربنای این کل را تشکیل می دهد، بود.

تلاش فمینسیم امیدواری زیادی را ایجاد کرد که آزادی زنان می تواند دوگانگی جنسیتی ظالمانه را متحول سازد. خمیر مایه رشد فمینیسم نقش بازتولیدی زنان، ارزشگذاری ویژگی زنانه و رفع تمایز میان حوزه های عمومی و خصوصی و کمرنگ ساختن سیاست مذکر- ساخت بوده است.

با وجودی که فمینیسم از پراکندگی و تعدد دیدگاهها برخوردار بوده و نحله های مختلف آن نتوانسته اند حتی در مورد موضوعات اساسی و محوری به اجماع برسند، ولی بسرعت در حوزه های مختلف گسترش پیدا کرده و وارد عرصه مطالعات روابط بین الملل نیز شده و با وجود انتقادات هستی شناختی و معرفت شناختی اساسی ، تاثیراتی هر چند محدود بر مطالعات روابط بین الملل داشته است. در این مقاله سعی شده گفتمان فمینیسم به صورت نسبتا جامع مورد مطالعه قرار گرفته و ضمن بیان تعاریف و امواج و گرایشهای مختلف فمینیسم، دستگاه منطقی، موضوعات محوری، نظریه پردازان اصلی و انتقادات مطروحه و پاسخ فمینیستها به انتقادات وارده مورد بررسی و در خاتمه جایگاه و پیامدها و نتایج فمینیسم در روابط بین الملل به بحث گذاشته شود.

وازهای کلیدی:

فمینیسم، ، مفروضات، گرایشها، روابط بین الملل

1. مقدمه

فمینیسم، گفتمانی است که ویژگی بارز تمامی تفاسیر و خرده گفتمان‏های آن مبتنی بر این باور است که زنان به دلیل جنسیتشان، اسیر تبعیض و گرفتار عقب‏ماندگی در تمامی حوزه‏های زندگی بشری هستند و بنابراین لازم است برای تغییر این وضعیت اقدام و حتی مبارزه شود و خود زنان بایستی در صف اول چنین تغییر و مبارزه‏ای حضور داشته باشند. فمينيسم، در ابتدا جنبشی با ریشه‏ها و خواست‏های اجتماعي و فرهنگي بود؛ چرا كه از پايان قرن هيجدهم كه زمزمه‏هاي تساوي حقوق دو جنس مطرح شد، تا اوایل قرن بيستم كه گروه‏هاي متعدد تحت نام جنبش حقوق زنان شروع به فعالیت نمودند، نظريات و مطالبات آنها از حدود يك جنبش اجتماعي، در چارچوب نظام فكري-سياسي مستقر که اغلب نیز به کشورهای غربی محدود بود، فراتر نمی‏رفت.

امروزه اما فمینیسم گستره‌ای از فعالیت‏های سیاسی، ایدئولوژیکی، اجتماعی، فرهنگی، نظامی-امنیتی و اقتصادی را در سطوح داخلی (از جمله لایه‏های زیرین شهری و روستایی در بسیاری از کشورها)، منطقه‏ای و بین‏المللی در بر می‏گیرد و به جرأت می‏توان گفت که هیچ حوزه‏ی موضوعی و کمتر حوزه‏ی جغرافیایی را در جهان می‏توان یافت که تحت تأثیر گفتمان فمینیستی قرار نگرفته باشد. گفتمان فمینیسم در واقع متأخر از جنبش زنان و متأثر از آن بوده است، به نحوی که بعضاً از این اصطلاح برای اشاره به بعد نظری جنبش زنان استفاده می‏شود. بنابراین، گفتمان فمینیسم ریشه در اقدام پیشتازان جنبش زنان دارد و گفتمانی برآمده از عمل است که به منظور تئوریزه کردن اینگونه اقدامات و جهت دادن به آنها تدوین شده است.

دعوای فمینیسم در حوزه‏ی بین‏الملل و رشته‏ی روابط بین‏الملل نیز دقیقاً متأثر از دال مرکزی این گفتمان مبتنی بر �نادیده گرفته شدن زنان و دیدگاه زنانه و تلاش برای تغییر این وضعیت� است. فمینیست‏ها با متهم نمودن فرآیندها و نظریه‏های روابط بین‏الملل به جانبداری جنسیتی در حق مردان و به حاشیه فرستادن زنان و زنانگی، در صدد مفهوم‏سازی مجدد اصول و مفاهیم این رشته و ارائه‏ی تحلیل‏هایی متفاوت از گذشته به نفع زنان و زنانگی هستند. حال از آنجاکه واقع‏گرایی و نظریه‏ها و اندیشه‏های برآمده از آن برای سال‏های متمادی پارادایم مسلط در مطالعه و شناخت روابط بین‏الملل بوده است، بنابراین طبیعی است که بیشترین و جدی‏ترین چالش گفتمان فمینسم در روابط بین‏الملل با نظریه‏های مکتب واقع‏گرایی بوده است. علاوه بر این، مفروضات اصلی واقع‏گرایی و نوواقع‏گرایی (به‏ویژه آنارشی و دولت‏محوری) از نظر فمینیست‏ها مهمترین مانع جذب زنان و عنصر زنانگی به عرصه‏ی عمل و مطالعه‏ی روابط بین‏الملل به حساب می‏آید و بنابراین هژمونی‏زدایی از پارادایم واقع‏گرایی در روابط بین‏الملل جزو اولویت‏های گفتمان فمینسیم محسوب می‏شود.

هدف اصلی پژوهش حاضر، کشف پیامدهای مثبت و منفی طرح گفتمان فمینسیم در روابط بین‏الملل است. برای این منظور، ابتدا مفهوم فمینیسم و ابعاد و ویژگی‏های گفتمان فمینیستی مورد کنکاش قرار گرفته و مفروضات آن در قالب منظومه‏ای گفتمانی از جمله دال مرکزی و دال‏های شناور ارائه شده است تا درک بهتری از کلیت فمینیسم به دست آید. در ادامه نیز گرایش‏های فمینیستی تحت عنوان خرده‏گفتمان‏های ابرگفتمان فمینیسم معرفی و اندیشه‏ها و دیدگاه‏های نظریه‏پردازان آنها توضیح داده شده‏اند. همچنین نقدهای درونی و بیرونی وارد به فمینیسم و گرایش‏های فمینیستی و پاسخ آنها، در این پژوهش به بحث گذاشته است. و در انتها نیز نظریه فمینیسم در روابط بین الملل و تاثیر و نتایج و پیامدهای مطالعات فمینیستی بر روابط بین الملل مورد بحث و بررسی قرار گرفته است.

نوع پژوهش حاضر توصیفی-تحلیلی (کیفی) بوده و از روش‏شناسی استنباطی استفاده شده است، با بهره‏گیری از قوه تفهم پژوهش‏گر در درک پویش‏های مربوط به گفتمان فمینیسم در روابط بین‏الملل. با توجه به ماهيت و موضوع مورد مطالعه، گردآوري اطلاعات نیز با استفاده از روش کتابخانه‎اي (کتاب، مقاله‏ها، مجلات و پایگاه داده‏های علمی اینترنتی) با تکيه بر داده‎هاي عینی-تاریخی صورت پذیرفته و سعي شده است تا از معتبرترين اسناد و منابع دست اول و دست دوم استفاده شود. در این مسیر، عمده‏ترین ابزار گردآوری اطلاعات، فیش‏برداری الکترونیکی از منابع با بهره‏گیری از نرم‏افزار OneNote بوده است. تجزیه و تحلیل داده‏های پژوهش نیز عمدتاً مبتنی بر استنباط‏های کیفی بوده است.

2. تعاریف فمینیسم به مثابه یک نظریه (گفتمان)

واژه‏ی انگلیسی فمینیسم از ریشه‏ی Feminine به معنای جنس زن، مربوط به جنس زن، مؤنث، مادین و زنان منبعث شده که خود نیز در اصل از زبان فرانسه و ریشه‏ی لاتینی Femina أخذ شده است (اسحاقی، 1392: 7). این واژه نخستین‏بار در سال 1873 توسط شارل فوريه[1] سوسياليست فرانسوی در دفاع از حقوق زنان وارد زبان فرانسه شد، اما بسيار پيش از آنکه این واژه وارد نظام واژگاني شود، برخي آثار در مورد حقوق زنان به رشته‏ی تحرير درآمده بود. شايد بتوان ريشه‏ي ظهور تفکرات فمينيستی را به تحولاتي چون رنسانس و رویدادهای پس از عصر روشنگري و سپس انقلاب فرانسه و انقلاب صنعتي در انگلستان نسبت داد كه مناسبات زن و مرد را در بعضي يا تمامي جهات زیر سؤال قرار داد (Valadbeigi, 2015: 2279-2280).

تا به امروز هیچ تعریف جامع و مانعی از فمینیسم که مورد اجماع اندیشمندان حوزه‏ی مطالعات زنان یا دیگر رشته‏های مرتبط باشد، صورت نگرفته و اساساً در آینده نیز شکل نخواهد گرفت. چراکه ارائه تعریفی مشخص و فراگیر از فمینیسم مانند هر مفهوم انسانی و اجتماعی دیگر کاری است بس دشوار و مشکل؛ به‏ویژه آنکه فمینیست‏ها به شاخه‏ها و گرایش‏های‏ فکری متعددی تقسیم شده‏اند و هر دسته، برداشت خاص خود را از این مفهوم ارائه می‏دهد. آدرین ریچ[2]، شاعر، منتقد و فمینیست آمریکایی در تعریف فمینیسم می‏گوید فمینیسم از یک سو یک لقب پوچ و سبکسرانه به نظر می‎رسد و از سوی دیگر به منزله‏ی نوعی اخلاق، روش‏شناسی و یا یک طریقه‏ی پیچیده‏ی تفکر درباره شرایط زندگی ماست. کریس ویدون[3]، جامعه‏شناس انگلیسی معتقد است فمینیسم، سیاستی است که در جهت تغییر روابط موجود قدرت میان زن و مرد حرکت می‏کند. بل هوکس[4]، منتقد آمریکایی می‏گوید فمینیسم، به وجود آورنده یک تعهد سیاسی، اقتصادی و اجتماعی است که سعی دارد تسلط جنسی، سیاسی و نژادی را بازسازی کند که در آن رشد شخصی فرد بر منافع امپریالیسم، توسعه‏طلبی اقتصادی و تمایلات مادی ارجحیت دارد (مطیع، 1376: 137).

روزالیند دلمار[5] در کتابش با عنوان "فمینیست چیست" می‏نویسد دست‏کم می‏توان گفت فمینیست کسی است که معتقد باشد زنان به دلیل جنسیت گرفتار تبعیض هستند، نیازهایی مشخص دارند که نادیده و ارضا نشده مانده است و لازمه‏ی ارضای این نیازها، تغییری اساسی در نظام اجتماعی، اقتصادی و سیاسی است. از این حد که بگذریم همه چیز ناگهان غامض‏تر می‏شود (ويلفورد، 1375: 346). در مجموع شاید بتوان از همه این تعریف‏ها، چنین برداشتی کرد که فمینیسم به مجموعه‏ای از حرکت‏ها و فعالیت‏های اجتماعی گفته می‏شود که با هدف احقاق حقوق زنان و رفع تبعیض و تضییق از آنان (و غالباً به وسیله خود زنان) انجام می‏گیرد. در واقع، تمام فمینیست‏ها، در این باره که زنان فرودستند و برای آزادی آنان باید استراتژی مناسبی اتخاذ کرد، هم‏عقیده‏اند؛ ولی در مورد علل این ستمدیدگی و استراتژی‏های رسیدن به آزادی، بین آنان اختلاف‏نظرهای اساسی مشاهده می‏شود (اب‍وت‌ و والاس، 1376: 15).

بنابراین هرچند گاهی واژه‏ی فمینیسم نوعی زن‏گرایی افراطی و ذهنیت منفی را تداعی می‏سازد اما فمینیسم در معنای عام خود بیانگر تبعیض‏های تاریخی ناروا علیه زنان و تلاش برای زدودن آنهاست. فمینیسم امروزه به کلمه‏ی عاملی تبدیل گردیده که در برگیرنده تمام نهضت‏هایی است که مدافع برابری زن و مرد در زمینه‏های مختلف فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی سیاسی بوده و خواهان از بین بردن هرگونه تعبیض، تحقیر و توهین به زنان در جامعه می‏باشد. اتفاقاً به همین دلیل که هیچ دکترین سیاسی واحدی بین طرفدارن فمینیسم وجود ندارد و گروه‏های مختلفی را با عقاید متفاوت می‏توان در میان فمینیست‏ها مشاهده کرد، برخی مخالفین حقوق زنان با دست گذاشتن روی تعاریف، اصول و عملکردهای برخی فمینیست‏های افراطی، در پی طرد ساختن جنبش زنان هستند. در حالی که همانگونه که پیشتر نیز عنوان شد، مهمترین پایه و فرضیه‏ی نظری مشترک فمینیسم این است که رسم و سنتی تاریخی برای اسثتمار زنان به دست مردان وجود داشته است که ریشه در تفاوت‏ها جنسیتی دارد که باید برانداخته شود. بنابراین، مخالفین فمینیسم در واقع در صدد نفی این واقعیت تاریخی هستند.

3. امواج و گرایش‏های فمینیستی

3-1. امواج چهار‏گانه‏ی فمینیسم

سير فعاليت جنبش برابری زن و مرد از آغاز پیدایش به‏صورت يكنواخت نبوده است. زماني عمدتاً به محاق رفته و گاه به صورت حركت‏هاي سازمان يافته درآمده است. در یک مدل نسبتاً پذیرفته شده که بیشتر منطبق با فعالیت جنبش‏های زنان در آمریکای شمالی است، معمولاً سه موج و فراز جنبش فمینیستی به دنبال یکدیگر ذکر می‏شود. موج اول از قرن نوزدهم شروع شد و تا سال‏هاي پس از جنگ جهاني اول ادامه يافت؛ موج دوم سال‏های 1960 تا 1990 را برمي‏گردد و موج سوم سال‏های پسا جنگ سرد را شامل مي‏شود.

جریان فمینیسم از آغاز تا سال ۱۹۲۰ میلادی که در ایالات متحده به زنان حق رأی داده شد، موج اول نامیده می‏شود؛ که مهم ترین ویژگی آن مطالبه‏ی حقوق مدنی و سیاسی برابر بود. تا آن زمان، بیشتر زنان به دنبال پذیرفته شدن در جامعه به عنوان نیمی از انسان‏ها و حق مالکیت اقتصادی و مشارکت سیاسی به ویژه حق رأی بودند. موج اول در واقع پاسخي بود به فشاري كه زنان در كشورهاي رو به توسعه صنعتي در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم در محيط كاري و در سپهر عمومي احساس مي‏كردند. غير مولد و بي‏اهميت شدن كار خانگي به دليل توليد كالا در كارخانجات از يك طرف و نياز به نيروي انساني از طرف ديگر، زنان را به عرصه عمومي وارد ساخت. در حالی که قوانين و مقررات، امكانات آموزشي و به طور كلي جو حاكم بر جامعه، شرايطي تبعيض‏آميز را به ضرر زنان به وجود آورده بود و در عین حال، گفتمان مدرن با مفاهيمي چون برابري، آزادي، حقوق فردي، خودگرايي، عام‏گرايي و انديشه ترقي، زمينه را براي زنان در جهت تقاضا براي بسط اصول بنيادي مدرنيته به نحوي كه آنها را نيز شامل شود، آماده مي‏كرد (مشیرزاده، 1379: 37).

 فمینیسم در دوره‏ی میان دو جنگ جهانی اول و دوم تا حدودی خاموشی گرفته بود، که از آن با عنوان دوران تعلیق جنبش یاد می‏کنند. تا اینکه دوباره در اواخر سال‏های ۱۹۶۰ و اوایل ۱۹۷۰ احیا شد که به‏عنوان موج دوم فمینیسم شناخته می‏شود. رهبری این موج را به سیمون دوبوار[6] نویسنده‏ی زن فرانسوی نسبت می‏دهند. شعار محوری این موج، برابری کامل زن و مرد در تمامی زمینه‏های اجتماعی، سیاسی و فرهنگی بود. دوبوار در کتاب معروف خود با عنوان "جنس دوم[7]" که نخستین‏بار در سال 1953 در ایالات متحده به چاپ رسید، ریشه‏ی ظلم و تبعیض نسبت به زنان را در نقش‏ها و وظایفی می‏داند که زنان به عنوان یک زن آن را قبول کرده‏اند. از نگاه وی �هیچ کس زن به دنیا نمی‏آید، بلکه زن می‏شود.�، ادعایی که حتی بسیاری از کارشناسان امروز را شوکه می‌کند (Weiss, 2015). به دنبال این موج، زشت دانستن ازدواج و همسرداری و بچه‏داری یا مادری، تشویق زنان به کار بیرون از خانه به‏طور گسترده و رقابت با مردان در تحصیل و اشتغال و مبارزه با مردسالاری شدت و رواج بیشتری یافت (حسنی‏فر، 1379: 195).

از اوايل دهه 1990، حركت‏هاي فمينيستي تند رو به تعديل گذاشت؛ چرا كه آثار سوء افراط در حركت‏هاي زن‏محور، بيش از همه دامن خود زنان را گرفت. بر اين اساس، از جمله بازنگري‏هاي نگرش فمينيستي در موج سوم، بحثي است كه به دفاع از زندگي خصوصي و خانواده مي‏پردازد و مادر بودن را فعاليتي پيچيده، غني، چند رويه، پرزحمت و شادي‏آفرين مي‏داند كه زيستي طبيعي، اجتماعي، نمادين و عاطفي است. در امواج قبلي فمينيسم، زنان، بالقوه خواهر يكديگر محسوب مي‏شدند؛ اما در موج سوم سن، قوميت، طبقه، نژاد، فرهنگ، جنسيت و تجربه بر شكل‏گيري هويت زنان مؤثر قلمداد گرديد. در اين معنا، برخلاف نظرات پيشين، يك ايدئولوژي خاص نمي‏تواند بر همه زنان حكومت كند. حاصل آنكه در اين جريان، نگرش فمينيست‏ها نسبت به موج دوم تعديل شد. همچنين تعدد و انشعاب در نگرش‏هاي فمينيستي رخ داد و نظريه‏ی فمينيستي مورد نقد جدي نظري، از جمله از سوي پست‏مدرن‏ها قرار گرفت (سجادی، 1384: 12).

پیدایش پست مدرنیسم با طرح سؤال‏های اساسی در باب معنای هویت زنان، سبب آشفتگی فکری و مفهومی در فمینیسم شده است. آنها تلاش برای ایجاد یک مکتب فکری فمینیستی خاص را رد می‏کنند؛ ازاین‏رو که روش زنان برای درک خویش، چندگانه و متنوع است. هویت هر زن از طریق یک رشته عوامل درک می‏شود که بر یکدیگر تأثیر می‏گذارند. بنابراین، هیچ تلاشی برای کشاند زنان به یک اردوگاه ایدئولوژیک واحد مثمر ثمر نیست. زنان باید با ایجاد زبان و شیوه‏های تفکر جدید درباره خویش، خویشتن را از معانی ستمگرانه‏ای که مردان بر آنها تحمیل کرده‏اند رها سازند (ويلفورد، 1375: 380-383).

موج چهارم فمینیسم که به موج آرام معروف است، جریان انتقادی به بی بند و باری در روابط جنسی و بی اعتنایی به تعهد و حفظ حدود در این روابط است.این جریان یک جهت گیری در جنبش فمینیسم است .جریان �قدرت دخترانه� در اوایل دهه 90 میلادی با تفکری ایده آل آغاز شد.دختران شورشی این جریان،مجلاتی برای دوست داران خود چاپ می کردند که در آن با انتقاد از آزار و اذیت جنسی ،امید خود را برای جامعه انسانی تر مطرح می کردند،به خلاف فمینیست های دهه60و70 میلادی با تاکید بر آزادی جنسی، می گفتند حفظ پاکدامنی ،مختص بازنده ها است و با طبیعت بشری سازگاری ندارد و پیشگیری از بارداری باید در اختیار نوجوانان باشد و سقط جنین کار درستی است و در واقع آنان با مفهوم عفاف مخالفت بودند ،چرا که آن را وسیله ای برای ستم مردانه می دانستند.

در موج جدید، فمینیست ها خواستار جنبشی هستند که برای کرامت بیش از حقوق اهمیت قائل شود این جریان حامی زنان است اما در عین حال به معیار های جنسی بالایی معتقد است و شاید این زنان جوان وقتی بزرگتر شوند ،دیگر خود را فمینیست نخوانند چون رهبران جریان فمینیسم نمی توانند آنها را بپذیرند. (شيلت ، لي(موس)، 1388: 219-199).

3-2. گرایش‏های فمینیستی (خرده‏گفتمان‎های ابرگفتمان فمینیسم)

هرچند تمامی جنبش‏هاى فمينيستى معتقدند كه زنان موجوداتى فرودست و شهروند درجه دوم هستند و بايد براى رهايى و آزادى آنان و احقاق حقوقشان مبارزه كرد، اما در كيفيت مبارزه و نيز چگونگى كسب آزادى و استقلال، میان آنها توافق چندانى وجود ندارد و از اين رو، به شاخه‏هاى متعددى تقسيم مى‏شوند. در واقع، طرفداران فمینیسم با توجه به تاریخ پیدایش آنها و نظرات متفاوتی که درباره علت فرودستی زنان و راه حل تغییر و اصلاح آن ارائه می‏دهند، به پنج گرایش عمده تقسیم می‏شوند: فمینیسم لیبرال[8]؛ فمینیسم مارکسیستی[9]؛ فمینیسم افراطی (رادیکال)[10]؛ سوسیال فمینیسم[11]؛ و فمینیسم جدید (فرامدرن)[12]. در چند دهه‏ی اخیر گرایشی نیز تحت عنوان فمینیسم اسلامی در جوامع اسلامی مطرح شده است که در این بخش به آن اشاره شده است. البته بسیاری دیگر از گرایش‏های فکری گفتمان فمینیستی همچون فمينيسم روان‏کاوانه، فمينيسم سياه، فمينيسم پساساختارگرا و فمينيسم پسااستعماري، فمینیسم آنارشیستی و . . . وجود دارند که به دلیل تعدد آنها و نیز کاربرد کمتر، در این پژوهش مورد مطالعه قرار نگرفته‏اند.

3-2-1. فمينيسم ليبرال

فمنيسم ليبرال، شناخته شده‏ترين گرايش فمینيستي است و چهره‏ی معتدل يا رسمي فمینيسم را نشان مي‏دهد و به تبيين جايگاه زنان بر اساس حقوق برابر و موانع مصنوعي در برابر مشارکت زنان در عرصه‏ی عمومي که فراسوي خانواده و خانه‏داري واقع شده مي‏پردازد. این گروه اصل را بر آزادی عمل، لذت جویی و رضایت فردی قرار داده‏اند. فمينيست‏های ليبرال در مورد علت فرودستی زنان در جامعه، معتقدند نقشهای جنسیتی تبعیض آمیز، پیش داوریهای تبعیض آمیز، باورهای پذیرفته شده درباره‏ی تفاوت های طبیعی دو جنس و روابط اجتماعی، عامل این تبعیض شده است. بنابراین برای تغییر این وضعیت باید این اختلافات سطحی را از بین برد. این گروه نسبت به نقش مادری و همسری، چون دست و پای زنان را می بندد و محدود میکند، بدبین هستند و کار در خانه را ظالمانه می دانند و بر این باورند که تغییر در قوانین اجتماعی و سیاسی برای حل تبعیض موجود کافی است. از دیدگاه آنان، با ورود بیشتر زنان به عرصه‏ی آموزش، اقتصاد و جامعه این نابرابریها از بین خواهد رفت (ریتزر، 1394: 474-477؛ جگر، 1375: 42).

بنابراین، فمينيست‏های ليبرال در مجموع فقدان حقوق مدني و فرصت‏هاي برابر آموزشي را دليل ستم به زنان مي‏دانند و سعي دارند با انجام اصلاحاتي در اين زمينه، بدون آن كه به بنيادهاي اجتماعي و اساسي موجود در جامعه دست بزنند، موقعيت زنان را بهبود بخشند. جنسيت در نظر اين گروه، تعيين كننده حقوق فرد نيست و سرشت زنانه و مردانه كاملاً يكسان است؛ آنچه وجود دارد، انسان است نه جنس (Jaggar, 1989: 37). در خصوص حوزه‏ی روابط بین‏الملل، فمینیست‏های لیبرال معتقدند زنان از بسیاری از حوزه‏های مهم زندگی عمومی، سیاسی و اقتصادی خارج شده‏اند و بنابراین به دنبال وارد نمودن زنان در این حوزه‏ها هستند. در دیدگاه لیبرال فمینیسم، سیاست عالی، مسایل امنیتی و صلح، سیاست‏گذاری، جنگ و ... مانع حضور جدی زنان در عرصه‏ی روابط بین‏الملل شده است. آنها همچنین معتقدند صرف ورود زنان به روابط بین‏الملل مفید نیست، زیرا چه از لحاظ نظری و چه از لحاظ عملی با آنها تبعیض‏آمیز برخورد شده است. آنها به فعالیت‏های زنان در طول جنگ و در صحنه نبرد و در خانه و در صنایع و در مباحثات صلح و ملت‏سازی تأکید دارند (Whitworth, 1997: 12-15&41).

3-2-2. فمينيسم راديكال

گرايش راديكال فمينيسم، بيش از هر چيز، بر احساسات و روابط شخصى تكيه دارد. اين گرايش جديد، نابرابرى‏ها و تبعيض‏هاى جنسى را حاصل نظام خانواده مردسالار مى‏انگارد و برخلاف جنبش ليبرال، كه بر حفظ وضع موجود تأكيد دارد، معتقد است كه وضعيت نابرابر اجتماعى بايد از اساس متحول شود و ساختار و بنيان خانواده و نظام مردسالارانه برچيده شود. همچنين در مقابل اين عقيده كه ريشه‏ی تبعيض و فرودستى زنان را در جوامع مدنى غربى، وضع قوانين مردسالارانه و نظام خانواده مبتنى بر مردسالارى مى انگارد، ريشه‏ی نابرابرى و تبعيض و فرودستى را در تمامى عرصه‏هاى حيات اجتماعى و حوزه‏هاى بشرى قلمداد مى‏نمايد و از اين رو، خواستار تغيير كل ساختار حاكم بر اين جوامع است (اب‍وت‌ و والاس، 1376: 255-256).

طرفداران فمينيسم راديكال معتقدند كه هيچ حوزه‏ای از جامعه، از تبيين مردانه بركنار نيست و در نتيجه بايد در هر جنبه‏ای از زندگي زن كه هم اكنون طبيعي تلقي مي‏شود، ترديد كرد و براي انجام امور، شيوه‏هاي جديدي يافت. آنان به سه مسأله اساسي در ديدگاه خود تأكيد دارند. نكته‏ی اول در ارتباط ميان سياست‏هاي فمينيستي و رفتار جنسي فردي است كه بر محور اين سؤال استوار است كه آيا زنان به‏طور ضروري بايد با مردان زيست كنند يا مي‏توانند جدا از مردان هم زندگي كنند. نكته دوم، مسأله تفاوت جنسي است كه آيا اين تفاوت جنسي به گونه‏ای زيستي و طبيعي پديد مي‏آيد يا اينكه به گونه‏ای اجتماعي حاصل مي‏شود. مسأله سوم اين است كه كدام رويكرد بايد مورد توجه قرار گيرد؛ كناره‏گيري از اجتماع يا دگرگون كردن اوضاع (منصورنژاد، 1381: 259). بر این اساس، اغلب فمينيست‏هاي راديكال، اين ديدگاه را كه فرودستي زنان به فرودستي زيستي آنان مربوط مي‏شود، نمي‏پذيرند. آنها معتقدند كه زن مقصر نيست؛ بلكه مشکل، ساختار زيست‏شناسي مردانه است. مردان به طور طبيعي خشن هستند و از خشونت خود براي سلطه بر زنان بهره مي‏گيرند (سجادی، 1384: 14). فمينيسم راديكال با الهام از چنين تفكراتي، انقلاب اجتماعي را به عنوان هدف جنبش زنان پيش كشيد و بر اين نكته تأكيد نمود که زنان بخودي خود فرودست نبوده‏اند، بلکه این فرودستي محصول فرايند فعال ساخت قدرت بوده است (Philips, 1987: 1).

فمينيست‏های راديكال بیش از لیبرال‏ها انتقادات عمیق و معرفت‏شناسانه به جریان اصلی روابط بین‏الملل وارد می‏آورند. آنها مفروضاتی از نظریه‏های کلاسیک روابط بین‏الملل که مدعی بی‏طرفی ارزشی است را به چالش کشیده و بر اهمیت توسعه‏ی حوزه‏ی روابط بین‏الملل فراتر از حوزه‏ی سنتی آن تأکید دارند. به عبارت بهتر، آنها معتقدند نظریه‏ها تحت تسلط کسانی که آنها را ساخته‏اند، یعنی مردان، بوده و به همین دلیل است که در دنیای امروز مسایل جنگ و امنیت اهمیت یافته‏اند. در مقابل، آنها حوزه‏ی روابط بین‏الملل را توسعه بخشیده و بر مسایل سنتی روابط بین‏الملل و مسایل صلح تأکید دارند (Whitworth, 1997: 30).

3-2-3. فمينيسم ماركسيستى

مباني و چارچوب نظري فمينيسم مارکسيستي برآمده از آراء مارکس و انگلس است. کتاب "منشاء خانواده، مالکيت خصوصي و دولت" انگلس، منبع کلاسيک فمينيست‏هاي مارکسيست است. اين گرايش از انديشه فمينيستي بر اساس الگوي تحليلي انديشه مارکسيستي به تبيين چرايي موقعيت تحت ستم زنان مي‏پردازد و سپس توضيح مي‏دهد که براي تغيير اين وضعيت چگونه بايد مبارزه کرد. معتقدين به فمينيسم مارکسيستي بر اين نظرند که اساس ستمي که بر زنان روا مي‏رود ناشي از مالکيت خصوصي، تقسيم کار جنسيتي و در آخر نظام خانواده مردسالار است. از ديگر سو، نظام سرمايه‏داري را عامل اصلي بازتوليد اين نابرابري مي‏دانند. به بيان ديگر، دشمن اصلي فمينيست‏هاي مارکسيست، نظام طبقاتي (اقتصادي) است که زنان را در موقعيت فرودست جاي داده است. استراتژي پيشنهادي فمينيست‏هاي مارکسيست براي تغيير وضعيت موجود و رفع نابرابري‏هاي جنسيتي، تلاش براي تحقق انقلاب سوسياليستي و تأسيس جامعه کمونيستي است که تحت لواي آن، موقعيت زنان با مردان برابر خواهد شد (اب‍وت‌ و والاس، 1376: 225).

بدين ترتيب، جنبش فمينيستي بايد بر زنان کارگر متمرکز باشد و مبارزه اصلي خود را مبارزه طبقاتي بداند. حوزه‏ی عمل فمنيست‏هاي مارکسيست، عرصه‏ی عمومي است و بيشتر بر طبقات فرودست جامعه تمرکز دارد. فمنيست‏هاي مارکسيست تلاش دارند تا زنان کارگر را به جمع نيروهاي خواهان انقلاب سوسياليستي ملحق کنند. در این میان، نئوماركسيست‏هاي مكتب فرانكفورت تا حدود زيادي از نظريات فمينيست‏هاي ماركسيست عدول نموده‏اند. آنان معتقدند كه در چارچوب نهاد خانواده، به دليل روابط عاطفي و شخصي و اعتماد بين افراد خانواده، از خودبيگانگي تاحدودي كاهش مي‏يابد (قهرمانی، 1376: 92).

3-2-4. فمينيسم سوسيال

جريان فمينيسم سوسيال متأثر از فمينيسم راديكال است كه پس از دهه هفتاد شكل گرفت. اين گرايش در واقع به نقد ايرادات و اشكالات رويكرد ليبرالي پرداخته و سعي داشته است تا از آن ايرادات دور بماند. بر طبق اين ديدگاه، جنس، طبقه، نژاد، سن و مليت خود عوامل ستم بر زنان تلقي مي‏شوند. فمينيسم سوسيال، مردسالاري را نظامي فراتاريخي مي‏داند؛ به اين معنا كه مردان در طول تمام تاريخ، بر زنان اعمال قدرت نموده‏اند و معتقد است كه اين نظام در جوامع سرمايه‏داري شكل خاصي مي‏يابد. با اين توضيح كه مردان و نظام سرمايه‏داري از كار زنان در خانه به رايگان بهره‏مند مي‏شوند و به همين دليل، اين گرايش، به اجتماعي شدن زنان و مشاركت اجتماعي آنان، تأكيد فراوان می‏ورزد (Jaggar, 1989: 18).

از ديگر وجوه تمايز اين نظريه با ديگر نظريات، تعيين علل سلطه‏ی مرد بر جنس مؤنث است. از نظر فمینیست‏های ليبرال، سلطه مذكر از تعصب غير منطقى ريشه گرفته است و بايد از طريق بحث و گفت‏وگوهاى منطقى حل شود. از منظر فمينيسم مارکسيستي، اين سلطه انديشه‏اى است كه سرمايه‏دارى به كمك آن، تفرقه انداخته و حكومت مى‏كند و تنها با انقلابى بنيادين، كه به تغيير شكل اقتصاد بينجامد، از ميان خواهد رفت. فمينيست‏ها راديكال سلطه مرد را ناشى از سلطه‏ی عمومى مردان بر جسم زنان، يعنى تسلط بر توانايى‏هاى جنسى و زايشى، مى‏دانند و معتقدند كه زنان بايد با تغيير يا دست‏كارى طبيعت خويش، استقلال و خودمختارى خود را در اين عرصه‏ها به دست آوردند. اما سوسيال فمينيست‏ها سلطه مرد را بخشى از پايه و بنيان اقتصادى جامعه مى‏دانند و بنابراين، محو سلطه مردان را مستلزم تغيير شكل در اساس اقتصاد جامعه مى‏دانند (تازه‏هاي انديشه، 1391: 201-21).

3-2-5. فمینیسم پست‏ مدرن (جدید)

از اواخر دهه 1970، گروهى از فمينيست‏ها به دفاع از خانواده، نقش مادرى و تفاوت‏هاى طبيعى زن و مرد پرداختند و به لزوم اصلاح ديدگاه‏هاى قبلى خود اذعان نمودند. آنان در اين زمينه کتاب‏ها و مقالات فراوانى نوشتند که نشان از پشيمانى و تغيير در ديدگاه‏هاى فمينيستى آنها داشت. فمينيست‏هايى که قبلاً خانواده را بازداشتگاهى براى زنان می‏دانستند، آنرا بخشی از شكل‏هاى ارتباطى که در آن زنان می‏توانند نيازهاى عاطفى‏شان را برآورند، برشمردند. الشتين در کتاب "مرد عمومى، زن خصوصى"، به تلاش فمينيست‏هاى راديكال براى سياسى کردن زندگى خصوصى حمله کرد و به دفاع از محور زندگى خصوصى و خانواده فرزند پرداخت و مادر بودن را فعاليتى غنى، چند لایه، پرزحمت و شادی‏آفرين دانست (سجادی، 1384: 12).

نسبی‏گرايى، شاخصه‏ی اصلى ديدگاه فرامدرن است که بر اساس آن، هر مكتب فكرى که مدعى درك واقعيت در وجهى يكسان شود، هم گمراه‏کننده است و هم فريبنده. آنان تلاش براى ايجاد يك مكتب فمينيستى خاص را رد می‏کنند، چون معتقدند روش زنان براى درك خويش چندگانه و متنوع است و هويت زن از طريق يك رشته عوامل ادراك می‏شود که بر يكديگر تأثير می‏گذارند، همچون سن، قد، طبقه، نژاد و فرهنگ. بنابراین هيچ تلاشى براى کشاندن اين عوامل تحت يك ايدئولوژى واحد ممكن نخواهد بود (ويلفورد، 1375: 380-383و37). در اين ديدگاه، هر فرهنگى براى مشكلات جامعه‏ی خود پاسخ‏هايى بومى دارد که بايد تنها در محدوده‏ی همان فرهنگ مورد ارزيابى قرار گيرد. از این رو، زنان در شرايط و مناطق مختلف، راه‏هاى متفاوتى براى مقابله با پدرسالارى بايستى بيابند. برخى از روشنفكران اين گروه بر حفظ ويژگی‏هاى زنانگى تأکيد دارند و معتقدند که زن، نيازمند خانواده و برخوردارى از نعمت فرزند است. پست‏مدرنيسم علت فرودستى زنان را وجود رفتارهايى می‏داند که از بدو تولد ميان دختر و پسر تفاوت ايجاد می‏کند. از اين رو، مطلوب آنان هم‌چون لیبرال فمینیست‏ها، جامعه‌ای دوجنسی است که تشابه حقوق زن و مرد در آن تأمین شده باشد. در این خصوص‌،‌ حذف نمادهای جنسیتی از کتب درسی بسیار مؤثر و مفید است (میشل، 1376: 196-198).

هدف اساسی این دسته از فمینیست‏ها در روابط بین‏الملل، شالوده‏شکنی و تضعیف مفروضات اساسی پارادایم واقع‏گرایی است. آنها تأکید دارند، هویت و معانی از لحاظ اجتماعی برساخته شده‏اند. اهمیت این دیدگاه به این علت است که آنها معتقدند موضوعات مهم در روابط بین‏الملل و رهیافت‏های مطالعه آنها نیز همگی برساخته هستند (Whitworth, 1997: 24) و چون شالوده‏ی این برساختگی مبتنی بر تفکر مردسالاری بوده است، بنابراین لازم است تا از مفاهیم اصلی حوزه‏ی روابط بین‏الملل شالوده‎شکنی شود تا صورت‏بندی جدیدی از این حوزه، با در نظر گرفتن دیدگاه زنان و زنانگی برساخته شود.

3-2-6. فمینیسم اسلامی

این گرایش، تفسیری زن‏مدارانه از اسلام است که نتیجه‏ی التقاط اندیشه اسلامی و فمینیستی است. این گرایش در دو دهه اخیر در ایران و برخی از کشورهای اسلامی پدید آمده است و تا حدودی متأثر از قرائت پست‏مدرن از فمینیسم است که نسخه‏ی هر جامعه‏ای را در چارچوب فرهنگ و عقاید همان جامعه، می‏نویسند. این گروه، مردسالاری را مشکل اصلی زنان در خانواده، اجتماع، اقتصاد و سیاست می‏دانند و احکام متفاوت دینی را در مورد زن و مرد، تبعیض‏آمیز و مخالف با حرمت و آزادی انسان و حقوق بشر و برابری زن و مرد به حساب می‏آورند. فمینیست‏های اسلامی سعی می‏کنند با قرائت جدیدی از آیات و روایات دینی، تصویری از اسلام نشان دهند که با الگوهای غربی و فمینیستی نزدیک باشد (بهشتی و احمدی‏نیا، 1385: 57).

 

4. مفروضات فمینیسم

4-1. اصول فکری فمینیسم

فمینیسم به عنوان یک مکتب فکری بشری، که ریشه در بنیان‌های فکری و فلسفی عصر روشنگری دارد، مبتنی بر مفروضات متعددی است که از جمله‏ی مهم‏ترین آنها می‏توان به اومانیسم/فردگرایی، لیبرالیسم، برابری، سکولاریسم و نسبیت‌گرایی اخلاقی اشاره داشت.

4-1-1. اومانیسم

واژه اومانیسم مفهومی کلیدی و در عین حال مبهم معادل اصالت بشر یا انسان‏گرایی بوده و نشان دهنده‏ی نوعی رویکرد نظری و عملی است که انسان را سرلوحه‏ی تمام امور قرار می‏دهد. رواج اندیشه‏های جدید اومانیستی را به رنسانس فرهنگی و ادبی در فلورانس ایتالیا نسبت می‏دهند اما پیش از رنسانس و به خصوص در دوران یونان باستان نیز وجود نوعی اومانیسم گزارش شده است. در واقع، یک معنای خاص و یک معنای عام از اومانیسم متبادر می‏شود. اومانیسم معنای خاص، به یک جنبش فرهنگی در عهد رنسانس اطلاق می‏شود که هدف آن شکوفاسازی نیروهای درونی انسان با توجه به متون کلاسیک فرهنگ باستانی یونانی-رومی بود تا بدین‏وسیله دانش و زندگی اخلاقی و دینی انسان‏ها را از قیومیت کلیسا آزاد سازد. اما اومانیسم معنای عام دیگر یک جنبش محسوب نمی‏شود بلکه عبارت است از یک شیوه‏ی فکری و حالتی روحی که شخصیت انسان و شکوفایی کامل وی را بر همه چیز مقدم می‏شمارد و نیز عمل موافق با این حالت و شیوه‏ی فکر. در این معنی، اومانیسم عبارت است از اندیشیدن و عمل کردن با آگاهی و تأکید بر حیثیت انسانی و کوشیدن برای دست‏یابی به انسانیت اصیل (بیات، 1381: 40؛ قره‏داغی، 1391: 9).

معنای عام اومانیسم، یکی از مبانی و زیرساخت‏های بسیاری از فلسفه‏ها و افکار و نیز مکاتب پس از رنسانس بوده است. فمینیسم نیز در آغاز شکل‏گیری، ماهیتی اومانیستی داشت. ترتیب جنسی آرمانی برای فمینیست‏های لیبرال، ترتیبی است که طی آن هر فردی هر نوع زندگی را که می‏خواهد برای خود برگزیند و گزینش او از سوی دیگران پذیرفته شود. این گروه، جنسیت فرد را با حقوق او مطلقاً بی‏ارتباط می‏داند و معتقد است که سرشت زنانه و مردانه کاملاً یکسان بوده، تنها �انسان� وجود دارد نه جنسیت. از این رو، فمینیست‏ها با پذیرش نقش‏های متفاوت و از پیش تعیین شده برای مذکر و مؤنث در خانواده مخالف است و چنان باور دارد که در روابط زناشویی، شادکامی و لذت خودمحورانه زن و شوهر اصل است نه تشکیل خانواده و تربیت فرزند (دیویدسن، 1377: 12).

4-1-2. لیبرالیسم

لیبرالیسم به معنای آزادی بی‏قید و شرط فرد انسانی در انتخاب هرگونه زندگی است. در لیبرالیسم، آزادی انسان در خواسته‏ها و تمنیاتش و تلاش در راه رسیدن به آن پذیرفته شده است. این فلسفه تا حدی معلول محدویت‏های قرون وسطایی دنیای غرب بوده  است. یکی از مبانی مهم لیبرالیسم، اصالت فرد و نفی هر نوع سرچشمه و مبدد آگاهی غیر از تشخیص فردی است. جرمی بنتام از نظریه‏پردازیان فلسفه‏ی لیبرالیسم می‏گوید: �به طور کلی می‏‎توان گفت هیچ‎کس به خوبی خود شما نمی‎داند چه چیزی به نفع شما است. هیچ‏کس با چنین پی‏گیری و شور و شوقی، مایل به دنبال کردن آن نیست� (آربلاستر، 1391: 42-43). فمینیسم تا حدود زیادی مدیون لیبرالیسم است. فمینیست‏های اولیه از فردگرایی لیبرالی متأثر بودند.

4-1-3. برابری

یکی دیگر از اصول بنیادین لیبرال، که فمینیست‏ها آنرا به عنوان مبنای عمل خود برگزیده‏اند، اصل برابری است. این اصل را می‏توان محوری‏ترین آرمان فمینیسم نامید. فمینیسم مدعی اصل برابری کامل و یکنواخت و به دور از هرگونه تفاوت بین حقوق همه انسان‏ها، اعم از زن و مرد، است. البته باید در نظر داشت که برابری بدان معنا نیست که همه توانایی برابر یا درک اخلاقی برابر یا جذابیت شخصی برابر دارند، بلکه مراد از برابری این است که همه در برابر قانون، حقوق برابر دارند و حق دارند از آزادی مدنی برخوردار شوند. هیچ قانونی نباید به برخی امتیازات خاصی بدهد و بر برخی، تبعیض‏های خاصی تحمیل کند (شاپیرو، 1380: 4-5).

همانگونه که عنوان شد، برابری‏خواهی نقطه‏ی ‏یکانونی همه‏ی آموزه‏های فمینیستی محسوب می‏شود. در تعالیم فمینیسم، برابری و نفی تفاوت دو جنس در عرصه خانه و اجتماع، چنان دنبال می‏شود که هرچه به عنوان نقش مبتنی بر جنس است، باید نقش بر آب شود و فقط آخرین لایه‏ی تفاوت، که تنها تفاوت پذیرفته شده از جانب فمینیست‏هاست، یعنی صرف نرینگی و مادینگی می‏تواند باقیبماند. این موضوع، نقش‏های طبیعی و تاریخی آنها را آن‏قدر کم رنگ می‏ نماید که به راحتی می‏توانند به جای هم نقش ایفا کنند. برابری حقوق و منزلت زن و مرد شعار همیشگی فمینیسم بوده و تقریباً همه‏ی دیدگاه‏های فمینیستی برای کسب حقوق برابر زنان و مردان، به مبارزه نظری و عملی پرداخته‏اند. آنها تا بدان‏جا بر برابری پای می‏فشارند که الگوهای ارزشی و رفتاری متمایز میان زن و مرد را به عنوان برهم زننده اصل برابری برنتابیده و خواستار تحول آنها شده‏اند و عقیده دارند که باید انسان بودن به جای زن یا مرد بودن، هدف فرایند جامعه‏پذیری باشد (مطیع، 1376: 137).

4-1-4. سکولاریسم

برای واژه سکولاریسم، معانی و کاربردهای متعددی بیان شده اما وجه مشترک آنها عبارت است از اعتقاد به اینکه زندگی و امور مربوط به آن باید از دین فاصله بگیرد و ملاحظات دین نادیده گرفته شوند (). بر این اساس، ارزش‏های اخلاقی و روش‏های اجتماعی باید با توجه به معیشت دنیوی و رفاه اجتماعی تعیین گردند، نه با رجوع به دین. فمینیسم نیز با بهره‏گیری از این مبنا، به دنبال حذف دین و آموزه‏های آن از نهاد خانواده است. فمینیست‏های افراطی نمی‏توانند به ارزش‏های دینی معتقد باشند، زیرا مسایل حقوقی، سیاسی و اجتماعی مربوط به زنان را خارج از قلمرو هر دینی می‏دانند. بنابراین، احکامی مانند حجاب، ممنوعیت سقط جنین، ضابطه‏مند شدن روابط جنسی و احکام مربوط به خانواده و اخلاق و ارزش‏های دینی را مصداق ستم به زنان معرفی کرده، در جهت محو آنها تلاش می‏کنند. از این رو، تمام تلاش خود را مصروف داشته‏اند تا آموزه‏های دینی را همچون دیگر ساحت‏های زندگی اجتماعی، از ساحت خانواده جدا سازند (ویتز، 1383: 83).

4-1-5. نسبی‏ گرایی اخلاقی و فرهنگی

نسبی‏گرایی فرهنگی بر آن است که هر فرهنگی، پاسخ‌های بومی برای مشکلات جامعه خود دارد که باید تنها در محدوده همان فرهنگ مورد ارزیابی قرار گیرد. فمینیسم به عنوان مولود فرهنگ سرمایه‏داری غرب نیز در اندیشه‏های خود، از این اصل سود می‏جوید و هیچ ارزش اخلاقی و دینی را ثابت و مطلق نمی‏داند و عقیده دارد که هرکس حق دارد هرگونه که بخواهد زندگی کند. ترتیب جنسی آرمانی برای فمینیست‏ها، آن است که هر فردی مناسب‏ترین سبک زندگی را برای خود برگزیند و گزینش او ازسوی دیگران پذیرفته شده، مورد احترام قرار گیرد، خواه خانه‏داری یا ازدواج باشد یا زندگی مجرّدی، بچه‏دار یا بی‏بچه و یا نوعی ارضای جنسی انعطاف‏پذیر را در پیش گیرد (ریتزر، 1380: 477).

از این رو، فمینیست‏ها نهاد خانواده و ازدواج را آماج حمله‏های بی‏امان خود قرار داده و با عناوینی زشت از آن یاد می‏کنند. نهاد خانواده برای آنها یک ارزش ثابت نیست که در عالم واقع تنیده شده باشد. آنان خانواده و ازدواج را محدودکننده‏ی حق جنسی زن می‏دانند، زیرا آزادی جنسی زنان را محدودکننده‏ی حق دسترسی آنها به ارتباطات آزاد جنسی تلقّی می‏کنند. ازدواج تا جایی برای آنان قابل پذیرش است که آزادی‏های جنسی‏ را محدود نکرده باشد. حفظ حیات جنینی که در شکم زن است، از نگاه نسبیت‏گرایی فمینیست‏ها، همیشه یک امر خوب و مثبت نیست، حفظ جنین تا زمانی خوب است که زن بخواهد و وجود حضور و حیات او را انتخاب و اراده کند. اما اگر به هر دلیلی، وجود جنین را برای خود مزاحم تلقّی کند، سقط آن از حقوق مسلّم او شناخته می‏شود (چراغی کوتیانی، 1389: 37-38).

4-2. موضوعات اصلی در فمینیسم

4-2-1. فمینیسم و مادری

از جمله موضوعات بغرنج و مشکلی که فمینیست‏ها با آن روبرو گشته‏اند مادری است، چراکه با آوردن چنین بحثی مجموعه‏ای از مباحث ایدئولوژیکی، بیولوژیکی و ساخت اجتماعی را نیز به میان می‏آورند. در مجموع نیز نظراتی که فمینیست‏ها در رابطه با مادری بیان نموده‏اند بیشتر در مباحث مرتبط با بیولوژی تولید مثل است. در میان گرایش‏های فمینیستی می‏توان نظرات دو طیف را در این رابطه مورد بررسی قرار داد، طیف اول فمینیست‏های لیبرال است که اصل مادری را قبول داشته اما اصرار دارند که این امر یکی از اختیارات مادر باشد، به عبارتی حق فردی یک زن این است که با اختیار خویش مادر باشد و حقوق مرتبط به سقط جنین و نیز کنترل باروری به او متعلق گردد. طیف دوم فمینیست‏های رادیکال هستند که اصل مادری را نفی می‏کنند، چراکه منشاء ظلم و ستم به زنان می‏دانند. از منظر این گروه، برخورد خشونت‏آمیز و سلطه‏جویی مردان بر زنان از تجربیاتی است که زنان و مادران خانواده کسب کرده‏اند (گاردنر، 1386: 35؛ پاسنو، 1384: 68).

فمینیست‏های تندرو با تشویق زنان در غلبه کردن بر بیولوژی تولید مثل و انکار غریزه‏ای به نام مادری سعی در اشاعه‏ی نظریات خویش دارند. چنانچه سیمون دوبوار[13] در کتاب جنس دوم[14](1953) در این رابطه می‏نویسد غریزه‏ی مادری وجود ندارد و این کلمه در هیچ مورد برای نوع انسانی به کار برده نمی‏شود، او بارداری را ماجرای غم‏انگیزی برای زنان به‏شمار آورده و او را همچون ماشین جوجه‏کشی بیان نموده که انگلی به نام جنین از او بهره‏برداری می‏کند. برخی فمینیست‏ها نیز وضعیت بیولوژیکی تولید مثل زنان را نشانه‏ی ضعف و عامل عقب‏ماندن زنان دانسته و به زنان در غلبه بر این ضعف راهکار می‏دهند چنانچه در این رابطه شولامیث فایرستون[15] در کتاب دیالکتیک جنس[16] (1970) اظهار داشت، خانواده‏ی زیست‏شناختی که شاخص آن وابستگی کودک به مادر و وابستگی زن به مرد است، واحد اساسی تولید مثل بوده که در همه‏ی جوامع تداوم یافته است. این امر معلول ضعف فیزیکی زنان نسبت به مردان، به دلیل ایفای نقش تولید مثل و نیز ناتوانی کودکان و نیاز آن‏ها به بزرگ‏سالان برای ادامه‏ی حیات بوده است (هام و گمبل، 1382: 119).

4-2-2. فمینیسم و خواهری جهانی

جنبش فمينيسم از ابتداي پيدايش سعي داشت زنان را به يك اردوگاه واحد ايدئولوژيكي برساند. فمينيست‏ها قصد داشتند مفهوم خواهري جهاني را جامه‏ی عمل بپوشانند، اما در طول تاريخ به جاي تكامل، گرفتار تشتت و تفرقه فكري شدند. فمینیست‏ها با طرح شعار "خواهری جهانی است" [17]و بدون در نظر گرفتن تاریخ و حقایق امپریالیسم که زنان را از هم جدا می‌کرد، در صدد ایجاد همبستگی میان زنان جهان بودند. آنها چنین استدلال می‏کرد ند که تجربه‌های مشابهی در پرورش کودکان، نگهداری از خانواده و حتی قربانی خشونت جنسی بودن، زنان سراسر جهان را به هم پیوند می‌زند. با آنکه چنین استدلالی می‌تواند حقیقت داشته باشد، ولی برای همه زنان مصداق ندارد. چراکه علی‌‌رغم ادعای تشابه، مقوله‏ی زن در درون خود تفاوت‌هایی را نیز آشکار می‌کند.

تأکید بر تشابه زنان وقتی مهم می‌شود که یک جنبش اجتماعی (یعنی کمپینی مداوم و متراکم که افراد را با هدف رسیدن به یک آرمان مشترک به گرد هم می‌آورد) به نیابت از تمامی زنان صحبت کند و به نام یک تفکر جهانی "خواهر بودن" به تبلیغ و ترویج منافع مشترک همه زنان بپردازد. خواهر بودن یعنی همبستگی زنان بر اساس شرایط، تجربیات و نگرانی‌های مشترک. خواهری جهانی یعنی چنین همبستگی‏ای تحت هر شرایطی و در هر گوشه جهان وجود دارد و یا در حال شکل‏گیری است. کتاب خواهری، جهانی است (1984) با اغراق و تأکید بر تجربیات مشترک زنان و کم‌رنگ کردن تفاوت میان آنان، به ترویج مفهوم خواهری جهانی پرداخت (لی و شاو، 1393).

این در حالی است که تفاوت میان زنان، هویتی چندلایه و تقاطعی را منعکس می‌کند که بر اساس سن، شکل بدن، قیافه و سایز، یا طبقه اجتماعی (مربوط به طبقه اقتصادی و میزان دسترسی به تحصیل و نوع مشخصی از مشاغل)، هویت جنسی (شامل همجنس‏گرا، بایسکسوال، لزبین و کوییر)، نژاد (تعریف شده بر اساس تیپ‌های ژنتیکی مشخصی چون رنگ پوست، شکل بینی، یا جنس مو) و توانایی (بر اساس توانایی بدنی و سلامت روانی) می‌باشد. همچنین تفاوت میان زنان، شامل تفاوت‌های قومی و منطقه‌ای هم می‌شود که مربوط به مذهب، فرهنگ و منشأ ملی (که عموماً تاریخ ناسیونالیسم را در بر می‌گیرد) است. ناسیونالیسم یک ایدئولوژی و فعالیت اجتماعی است که نشان می‌دهد چطور اعضای یک ملت برای یکدیگر ارزش قائل‌اند و چگونه در صدد رسیدن به اهداف یا حفظ ارزش‌های ملی خود هستند. تفاوت‌های منطقه‌ای نیز بدون شک در زندگی فردی زنان تأثیر می‌گذارد، تفاوتی که از محل و موقعیت آن‌ها در کشورهای جهان شمال یا جهان جنوب سر چشمه می‌گیرند. این تقسیم جهان به دو دسته کمتر یک تقسیم جغرافیایی و بیشتر تقسیمی اجتماعی-اقتصادی است بین کشورهای پیشرفته و ثروتمندی چون اروپا و آمریکای شمالی (شمال) و کشورهای در حال رشد و فقیر مثل بخش‌های عمده‌ای از آفریقا، آمریکای جنوبی و آسیا (جنوب) (Lee, 2011: 4-6). همین تشخیص مصنوعی و تحمیلی بودن مفهوم همبستگی در شعار خواهری جهانی بود که اساساً مانع تداوم آن از سوی فمینیست‏ها شد.

4-2-3. فمينيسم و لسبیانیسم

تبليغاتي كه نحله‌هاي گوناگون فمينيسم براي رهايي زنان از ستم‌گري مردان و قيود زندگي خانوادگي انجام مي‌دهند، فضايي را به‌ وجود آورد كه بسياري از زنان، لسبیانیسم را تنها راه پايان دادن به نقش‌هاي كليشه‌اي ‌دانستند. تحت تأثير اين فضا، بسياري از زنان كه هيچ تمايلي به همجنس خود نداشتند، جهت حمايت از فمينيسم به همجنس‌گرايي روي آوردند و نظریه‏ی لسبین فمينيسم شکل گرفت. بر مبناي این نظريه، عمده‌ترين ستم مردان عليه زنان، در روابط جنسي نابرابر زن و مرد است و همجنس‌گرايي زنان، آزادي جنسي آنان و رهايي از تقيدات خانواده، تنها راه رهايي آنها از اين ستم جنسي است. لسبین فمینیسم همچنین یک جنبش فرهنگی و دیدگاهی انتقادی است که بیشترین نفوذ را در دهه‏ی هفتاد و اوایل دهه هشتاد میلادی (در درجه اول در آمریکای شمالی و اروپای غربی) داشته است. این جنبش زنان را تشویق می‌کند که انرژی خود را به طور مستقیم به جای مردان، معطوف به دیگر زنان کنند و اغلب همجنس‏گرایی زنانه را به عنوان نتیجه منطقی فمینیسم تبلیغ می‌کند (فرهمند، 1384: 125و150).

4-2-4. فمینیسم و دوگانه‏انگاری

از مهم‌ترین مبانی انسان‌شناسی گرایش‌های گوناگون فمینیستی، مبارزه با ذات‌گرایی و دوگانه‌انگاری میان زن و مرد است. آنان با دوگانه‏انگاری، که معمولاً مردان را در جهت خوبی‌ها، قدرت، عقلانیت و غیره قرار داده و زنان را در جهت ضعف، زشتی، عدم عقلانیت و غیره قرار می‌دهد، مخالف هستند. به عقیده‏ی آنان، انسان وقتی به دنیا می‌آید، لوح سفیدی است که به هر نحوی می‌توان ساخت و هر چیزی را می‌توان بر آن نوشت. فرهنگ‌ مردسالار و تربیت‌های تبعیض‌آمیز در خانواده، مدرسه و جامعه، زن را زن و مرد را مرد به بار می‌آورد. تنها تفاوتی که می‌توان بین مرد و زن در نظر گرفت، تفاوت در نرینگی و مادگی است. در دهه‏ی 1970، فمینیست‌ها دو اصطلاح را به کار بردند که در پیشبرد نظریه‏ی فمینیستی نقش تعیین کننده داشت. یکی، واژه‏ی جنس[18] و دیگری واژه جنسیت[19]. جنس اشاره به تفاوت‌های بیولوژیکی دارد، اما جنسیت ناظر به تفاوت‌هایی است که منشأ فرهنگی و اجتماعی دارد و در طول زمان شکل گرفته است. بنابراین، تفاوت‌های زن و مرد، هرچند طبیعی تلقی می‌شود، اما امری کاملاً عارضی و ساختگی است. اگر نقش‌های اجتماعی زن و مرد را عوض کنیم، نقش‌ها نیز جابه‌جا خواهد شد (زیبایی‌نژاد، 1390: 270-29).

4-2-5. تبعیض مثبت

ایده برابری حقوق و فرصت‏ها میان دو جنس که عمدتاً در طول موج اول فمینیسم و توسط فمینیست‌های لیبرال تبلیغ می‌شد، به برقراری تساوی نسبی حقوق و فرصت‌های آموزشی، سیاسی و اقتصادی میان زنان و مردان تا سال 1920 منجر شد. با این حال از دهه‏ی شصت قرن بیستم جنبش فمینیستی پر قدرت‌تر و متنوع‌تر به میدان آمد و با بیان اینکه منشأ فرودستی یا ستم بر علیه زنان را باید در عناصر پیچیده‌‌تری از قبیل زبان، فرهنگ و نظام سلطه‌ی پدرسالارانه جستجو کرد، برابری حقوق و فرصت‌ها را برای برابری میان دو جنس کافی ندانست و ایده‏ی تبعیض مثبت به نفع را پیش کشید. تبعیض مثبت به مجموعه اقدامات و سیاست‌هایی گفته می‌شود که امتیازات و برخورداری‌هایی را بر گروه‌های اقلیت و یا در معرض آسیب در نظر می‌گیرد تا امکان رقابت و برخورداری از فرصت‌های برابر برای گروه‌های اقلیت و یا در معرض آسیب، تأمین شود (حوراء، 1387: 48).

تبعیض مثبت برای زنان از دو جنبه قابل تصویر است. نخست، آنکه زنان به دلیل ویژگی‌های خاص بدنی و وظایف خاصی که از این جهت برعهده می‌گیرند،‌ باید مورد حمایت قرار گیرند. بارداری، زایمان و مراقبت‌های بعد از زایمان از قبیل شیردهی و سرپرستی کودکان در دوره‌های زمانی خاص ایجاب می‌کند که مادران از مرخصی‌های تمام وقت و یا پاره وقت برخوردار گردند. این صورت از تبعیض مثبت در بسیاری از کشورهای جهان در حال حاضر وجود دارد، حتی کشورهایی که تفکرات فمینیستی کمتر در آنها رسوخ پیدا کرده است. نوع دیگری از تبعیض مثبت را جنبش‌های فمینیستی پیشنهاد می‌کنند که برخورداری زنان از این‌گونه تبعیض‌های مثبت،‌ به جای آنکه ریشه در تفاوت‌های جنسی و کارویژه‌های مربوط با جنس زنان از قبیل بارداری، زایمان و شیردهی داشته باشد در نابرابری موقعیت زنان در مقایسه با مردان در برخورداری از مناصب سیاسی و مدیریتی (ثروت و قدرت) ریشه دارد. در ایالات متحده کارفرمایان ملزم هستند حداقل یک سوم از کارمندان خود را از میان زنان انتخاب کنند تا از برخی معافیت‌های مالیاتی برخوردار شوند. یا در فرانسه حمایت‌های مالی از احزاب سیاسی از سوی دولت به معرفی مساوی نامزدها از میان دو جنس منوط گردید (واتکینز و همکاران، 1384: 8).

4-2-6. حذف کليشه‌هاي جنسيتي

فمينيست‌ها معتقدند که تبعيضات تاريخي عليه زنان، از نوع تبعيضات نهادينه شده است که از همان آغاز تولد با برخوردها و تربيت‌هاي تبعيض‌آميز در خانواده‌ها عليه دختران اعمال مي‌شود و سپس، در دوره‌هاي آموزش رسمي از طريق برنامه‌هاي آموزشي تثبيت و نهادينه مي‌گردد. به عنوان مثال، از کودکي در خانواده‌ها به پسرها گفته مي‌شود مرد گريه نمي‌کند و پسرها بايد شجاع باشند. در عوض، به دختران گفته مي‌شود بايد لطيف، ظريف و مرتب باشند. يا اينکه در خريد اسباب‌بازي براي پسران شمشير، تفنگ، ماشين و غيره خريداري مي‌کنند و براي دختران، عروسک مي‌خرند. از اين طريق، به پسرها مي‌آموزند که شما براي بيرون از خانه و فعاليت‌هاي اجتماعي خلق شده‌ايد و دخترها براي کارهاي درون خانه و بچه‌داري آفريده شده‌اند. در مدراس و برنامه‌هاي درسي نيز از اين‌گونه آموزش‌ها وجود دارد. فمينيست‌ها اين‌گونه آموزش‌ها را، کليشه‌هاي جنسيتي در تعليم و تربيت مي‌نامند. از نظام‌هاي تربيتي و مدارس مي‌خواهند که هوشمندانه با اين کليشه‌ها مبارزه کنند و از طريق گنجاندن مواد درسي و تصاويري هدف‌مند، ذهنيت فراگيران را از آنها پاک سازند. آنان همچنين خواستار تغيير در ساختار زبان رايج، از جمله ايجاد تغيير در به‌کارگيري ضماير هستند. از آنجايي که در زبان‌هاي مختلف، از ضماير مذکر بيشتر استفاده مي‌شود، فمينيست‌ها خواستارند که در مواردي که مرجع ضمير مشخص است، مي‌توان از ضمير مذکر يا مؤنث استفاده کرد. اما در موارد ديگر، به‌جاي استفاده از ضمير مذکر، بايد از جملات مجهول استفاده شود (ديويدسان، 1388: 124-127).


برچسب‌ها: فمینیسم, روابط بین الملل, امواج فمینیسم
+ نوشته شده در  دوشنبه بیستم شهریور ۱۳۹۶ساعت 22:54  توسط یداله فضل الهی  |