پاییز آیتاللهها* در ایران چه نوع تغییری در راه است؟ **کریم سجادپور Foreign Affairs نوامبر/دسامبر ۲۰۲۵ منتشر شده در ۱۴ اکتبر ۲۰۲۵ یداله فضل الهی 26/07/1404 **کریم سجادپور، عضو ارشد بنیاد کارنگی برای صلح بینالمللی است. برای اولین بار در نزدیک به چهار دهه، ایران در آستانه تغییر رهبری - و شاید حتی تغییر رژیم - قرار دارد. در حالی که حکومت آیتالله علی خامنهای، رهبر معظم انقلاب، به پایان خود نزدیک میشود، جنگ ۱۲ روزه در ماه ژوئن، شکنندگی نظامی را که او ساخته بود، آشکار کرد. اسرائیل شهرها و تأسیسات نظامی ایران را مورد حمله قرار داد و راه را برای ایالات متحده هموار کرد تا ۱۴ بمب سنگرشکن را بر روی سایتهای هستهای ایران پرتاب کند. این جنگ، شکاف عظیم بین هیاهوی ایدئولوژیک تهران و قابلیتهای محدود رژیمی را آشکار کرد که بخش زیادی از قدرت منطقهای خود را از دست داده، کنترل زیادی بر آسمان خود ندارد و کنترل بر خیابانها تقلیل یافته است. در پایان جنگ، خامنهای ۸۶ ساله از مخفیگاه بیرون آمد و با صدایی گرفته اعلام پیروزی کرد - نمایشی که قرار بود قدرت رژیم را به نمایش بگذارد، در عوض بر شکنندگی رژیم تأکید میکرد. در پاییز آیتالله، سوال اصلی این است که آیا رژیم مذهبی که او از سال ۱۹۸۹ بر آن حکومت کرده است، دوام خواهد آورد، تغییر شکل خواهد داد یا از درون فرو خواهد پاشید - و چه نوع نظم سیاسی ممکن است در پی آن پدیدار شود. انقلاب ۱۹۷۹ ایران را از یک سلطنت متحد غرب به یک حکومت مذهبی اسلامگرا تبدیل کرد و آن را عملاً یک شبه از یک متحد آمریکا به یک دشمن قسمخورده تبدیل کرد. از آنجا که ایران امروز همچنان یک کشور محوری است - یک ابرقدرت انرژی که سیاستهای داخلی آن امنیت و نظم سیاسی خاورمیانه را شکل میدهد و در سراسر نظام جهانی موج ایجاد میکند- این موضوع که چه کسی (یا چه چیزی) جانشین خامنهای میشود، اهمیت زیادی دارد. در طول دو سال گذشته - از زمان حمله حماس به اسرائیل در ۷ اکتبر ۲۰۲۳، که در میان رهبران بزرگ جهان تنها خامنهای آشکارا از آن حمایت کرد - حاصل عمر او توسط اسرائیل و ایالات متحده به خاکستر تبدیل شده است. نزدیکترین حامیان نظامی و سیاسی او کشته یا ترور شدهاند. نیابتیهای منطقهای او فلج شدهاند. تشکیلات هستهای عظیم او که با هزینه سرسامآوری برای اقتصاد ایران ساخته شده بود، زیر آوار دفن شده است. جمهوری اسلامی تلاش کرده است تا تحقیر نظامی خود را به فرصتی برای گرد هم آوردن مردم زیر پرچم کشور تبدیل کند، اما تحقیرهای روزمره زندگی اجتنابناپذیر است. ۹۲ میلیون نفر جمعیت ایران، بزرگترین جمعیت جهان را تشکیل میدهند که برای دههها از سیستم مالی و سیاسی جهانی مجزا و منزوی بودهاند. اقتصاد ایران جزو تحریمشدهترین اقتصادهای جهان است. پول آن جزو بیارزشترین پولهای جهان است. گذرنامه آن جزو بیاعتبارترین گذرنامههای جهان است. اینترنت آن در میان کشورهای جهان، جزو سانسورشدهترینها است. هوای آن جزو آلودهترین هوای جهان است. شعارهای ماندگار رژیم - «مرگ بر آمریکا» و «مرگ بر اسرائیل» اما هرگز «زنده باد ایران» - روشن میکند که اولویت آن مقاومت است، نه توسعه. قطعی برق و جیرهبندی آب به بخشی جداییناپذیر از زندگی روزمره تبدیل شدهاند. یکی از نمادهای اصلی انقلاب، حجاب اجباری، که آیتالله روحالله خمینی، اولین رهبر جمهوری اسلامی، زمانی آن را «پرچم انقلاب» مینامید، اکنون در حال فروپاشی است، زیرا تعداد فزایندهای از زنان آشکارا از الزام پوشاندن موهای خود سرپیچی میکنند. پدرسالاران مدعی ایران نمیتوانند زنان کشور را بهتر از حریم هوایی آن کنترل کنند. برای درک چگونگی رسیدن ایران به این نقطه عطف، بررسی اصول راهنمای حکومت ۳۶ ساله خامنهای ضروری است. دوران حکومت او بر دو ستون استوار بوده است: تعهد تزلزلناپذیر به اصول انقلابی در داخل و خارج از کشور و طرد آشکار اصلاحات سیاسی. خامنهای مدتهاست معتقد است که تضعیف آرمانها و سختگیریهای جمهوری اسلامی، همان کاری را با جمهوری اسلامی میکند که گلاسنوست میخائیل گورباچف، رهبر شوروی، با کشورش کرد و به جای طولانی کردن عمر آن، مرگ آن را تسریع کرد. خامنهای همچنین در مخالفت با عادیسازی روابط با ایالات متحده تردید نکرده است. سن، انعطافناپذیری و عزیمت قریبالوقوع خامنهای، ایران را بین فروپاشی طولانی مدت و تحول ناگهانی معلق کرده است. پس از رفتن خامنهای، چندین آینده احتمالی قابل پیشبینی است. ایدئولوژی تمامیتخواه جمهوری اسلامی میتواند به همان نسبت بدبینی قدرتمندانهای که مشخصه روسیه پس از شوروی بوده است، فرو بریزد. مانند چین پس از مرگ مائو تسهتونگ، ایران ممکن است با جایگزینی ایدئولوژی سفت و سخت با منافع ملی عملگرایانه، خود را بازتنظیم کند. میتواند سرکوب و انزوا را دو چندان کند، همانطور که کره شمالی برای دههها انجام داده است. حکومت روحانیون ممکن است به سلطه نظامی منجر شود، همانطور که در پاکستان اتفاق افتاده است. و اگرچه به طور فزایندهای بعید است، ایران هنوز هم میتواند به سمت حکومت نمایندگی متمایل شود - مبارزهای که در انقلاب مشروطه ۱۹۰۶ سابقه دارد. مسیر ایران منحصر به فرد خواهد بود و مسیر آن نه تنها زندگی ایرانیان، بلکه ثبات خاورمیانه و نظم جهانی گستردهتر را نیز شکل خواهد داد. سبک پارانوئید ایرانیان اغلب خود را وارث یک امپراتوری بزرگ میدانند، با این حال تاریخ مدرن آنها با تهاجمات، تحقیرها و خیانتهای مکرر همراه بوده است. در قرن نوزدهم، ایران تقریباً نیمی از قلمرو خود را به همسایگان غارتگر از دست داد، قفقاز (شامل ارمنستان، آذربایجان، گرجستان و داغستان امروزی) را به روسیه واگذار کرد و هرات را تحت فشار بریتانیا به افغانستان واگذار کرد. در اوایل قرن بیستم، روسیه و بریتانیا کشور را به حوزههای نفوذ خود تقسیم کرده بودند. در سال ۱۹۴۶، نیروهای شوروی آذربایجان ایران را اشغال و تلاش کردند آن را ضمیمه خود کنند و در سال ۱۹۵۳، بریتانیا و ایالات متحده کودتایی را ترتیب دادند که به برکناری نخست وزیر محمد مصدق کمک کرد. این میراث، نسلهایی از حاکمان ایرانی را پرورش داده است که در همه جا توطئه میبینند و حتی نزدیکترین دستیاران خود را به عنوان عوامل خارجی مظنون میدانند. رضا شاه، بنیانگذار سلسله پهلوی و رهبری که بسیاری از ایرانیان هنوز هم به او احترام میگذارند، در حین جنگ جهانی دوم توسط قدرتهای متفقین با توجه به گمان وابستگی او به آلمان نازی، مجبور به کنارهگیری شد. به گفته مشاورش عبدالحسین تیمورتاش، او به «همه کس و همه چیز» مشکوک بود. «واقعاً هیچکس در کل کشور نبود که اعلیحضرت به او اعتماد داشته باشند.» پسرش محمدرضا شاه نیز همین احساس را داشت. او پس از خلع شدن از سلطنت از طریق انقلاب ۱۹۷۹، استنتاج کرد که وعدههای دروغین آمریکا «به قیمت از دست دادن تاج و تختم تمام شد». خمینی پس از به قدرت رسیدن، هزاران مخالف را به اتهام خدمت به عنوان عامل بیگانه اعدام کرد؛ جانشین او، خامنهای، تقریباً در هر سخنرانی خود به توطئههای آمریکایی و صهیونیستی اشاره میکند. این بدگمانی عمیق منحصر به نخبگان نیست؛ بلکه در رگهای حیاتی بدنه سیاسی جریان دارد. رمان «دایی جان ناپلئون» نوشته ایرج پزشکزاد - رمان محبوب ایرانی که بعدها در سال ۱۹۷۶ به یک سریال تلویزیونی نمادین تبدیل شد - یک خانواده پدرسالار پارانوئید که در همه جا توطئههای خارجی، به ویژه توطئههای بریتانیایی میبیند، را به سخره میگیرد. این رمان همچنان یک سنگ محک فرهنگی است و ذهنیت توطئهگرا را که هنوز سیاست و جامعه ایران را شکل میدهد، تداعی میکند. یک نظرسنجی ارزشهای جهانی در سال ۲۰۲۰ نشان داد که کمتر از ۱۵ درصد از ایرانیان معتقدند که « به اکثر مردم میتوان اعتماد کرد» - که جزو پایینترین نرخها در جهان است. ایران در آستانه تغییر رهبری - و حتی شاید تغییر رژیم - است. در سبک پارانوئید ایران، بیگانگان به عنوان غارتگر تلقی میشوند، خودیها به عنوان خائن و نهادها به سمت حکومت فردی متمایل میشوند. در طول قرن گذشته، تنها چهار نفر بر کشور حکومت کردهاند، و کیش شخصیت جایگزین نهادهای پایدار شدهاند و سیاست بین دورههای کوتاه سرخوشی و سالهای طولانی سرخوردگی در نوسان بوده است. جمهوری اسلامی با تقسیم رسمی شهروندان خود به «خودی» و «غیرخودی»، این الگو را تشدید کرده است. در چنین فضایی از بیاعتمادی، انتخاب منفی غالب است: به معمولی بودن پاداش داده میشود، گمنامی ترویج میشود و سرسپردگی بر شایستگی ارجحیت دارد. ظهور خامنهای در سال ۱۹۸۹ نمونه بارز این پویایی بود و احتمالاً همین معیارها، طرح جانشینی مورد نظر او را شکل خواهند داد. این فرهنگ ریشهدار بیاعتمادی - که در طول تاریخ شکل گرفته، توسط حاکمان تقویت شده و توسط جامعه درونی شده است - نه تنها حکومت استبدادی را تداوم میبخشد، بلکه مانع از سازماندهی جمعی مورد نیاز برای حکومت نمایندگی نیز میشود. این وضعیت همچنان سایه بلندی بر آینده ایران خواهد افکند. گذارهای اقتدارگرایانه به ندرت از یک سناریو پیروی میکنند و ایران نیز از این قاعده مستثنی نخواهد بود. مرگ یا ناتوانی خامنهای آشکارترین محرک برای تغییر خواهد بود. شوکهای خارجی - سقوط قیمت نفت، تشدید تحریمها، تجدید حملات نظامی توسط اسرائیل یا ایالات متحده - میتواند منجر به بی ثباتی بیشتر رژیم شود. اما تاریخ نشان میدهد که جرقههای داخلی غیرمنتظره - یک فاجعه طبیعی، خودسوزی یک میوهفروش، کشته شدن یک زن جوان به دلیل نشان دادن موهای خود - میتوانند به همان اندازه مهم باشند. تقریباً پنج دهه است که ایران توسط ایدئولوژی اداره میشود. با این حال، آینده آن به لجستیک بستگی دارد - مهمتر از همه، چه کسی میتواند کشوری تقریباً پنج برابر بزرگتر از آلمان را که دارای منابع عظیم است اما با چالشهای دلهرهآور روبروست، به طور بسیار کارآمد مدیریت کند. از دل این بیثباتی، نظم پسا خامنهای ایران میتواند اشکال مختلفی به خود بگیرد: حکومت قدرتمند ملیگرا، تداوم حکومت روحانیت، تسلط نظامی، احیای پوپولیسم یا ترکیبی منحصر به فرد از این اشکال. چنین احتمالاتی منعکس کننده جناحگرایی کشور است. روحانیون قصد دارند ایدئولوژی جمهوری اسلامی را حفظ کنند. سپاه پاسداران انقلاب اسلامی (IRGC) به دنبال تثبیت قدرت خود است. شهروندان محروم، از جمله اقلیتهای قومی، خواستار کرامت و فرصت هستند. اپوزیسیون بیش از حد چندپاره است که بتواند متحد شود، اما بیش از حد پیگیر است تا به سادگی ناپدید شود. هیچ یک از این جناحها یکپارچه نیستند، اما آرمانها و اقدامات آنهاست که مبارزه بر سر نوع کشوری که ایران به آن تبدیل خواهد شد را تعریف میکند. ایران به مثابه روسیه وضعیت امروز جمهوری اسلامی به مراحل پایانی اتحاد جماهیر شوروی شباهت دارد: این کشور ایدئولوژی فرسوده خود را از طریق اجبار و تهدید حفظ میکند، رهبری متصلب آن از اصلاحات میترسد و جامعه آن تا حد زیادی از دولت رویگردان شده است. هم ایران و هم روسیه کشورهایی غنی از منابع با تاریخهای پرافتخار، فرهنگهای ادبی مشهور و انباشته از قرنها نارضایتی هستند. هر دو با یک انقلاب ایدئولوژیک - روسیه در سال ۱۹۱۷، ایران در سال ۱۹۷۹ - که به دنبال گسستن تاریخ و ایجاد نظمی کاملاً جدید بود، دگرگون شدند. هر دو سعی کردند از گذشته انتقام بگیرند و دیدگاه جدیدی را در داخل و خارج از کشور تحمیل کنند و نه تنها مردم خود، بلکه کشورهای همسایه را نیز ویران کردند. علیرغم ایدئولوژیهای متضاد آنها - یکی به شدت خداناباور و دیگری خداسالار - شباهتها قابل توجه است. همانند اتحاد جماهیر شوروی، جمهوری اسلامی نیز نمیتواند به یک توافق ایدئولوژیک با ایالات متحده برسد، پارانویای آن خودکامبخش است و رژیم بذرهای زوال خود را در درون خود حمل میکند. فروپاشی شوروی با اصلاحات گورباچف تسریع شد، اصلاحاتی که کنترل مرکزی را تضعیف کرد و نیروهایی را آزاد کرد که سیستم نمیتوانست آنها را مهار کند. در دهه ۱۹۹۰، بیقانونی، غارت الیگارشی و نابرابری سرسامآور، خشم و سرخوردگی را دامن زد. از دل آن آشفتگی، ولادیمیر پوتین، افسر سابق کا گ ب، آژانس امنیتی شوروی، سربرآورد که وعده ثبات و عظمت و غرور را داد و ایدئولوژی کمونیستی را با ناسیونالیسم مبتنی بر نفرت جایگزین کرد. او به عنوان رئیس جمهور، خود را به عنوان احیاکننده شاٌن و جایگاه شایسته روسیه در جهان معرفی کرده است. مسیر مشابهی در ایران نیز محتمل است. رژیم از نظر ایدئولوژیکی و مالی ورشکسته، در برابر اصلاحات واقعی نفوذناپذیر و تحت فشار خارجی و نارضایتی داخلی در معرض فروپاشی است. این فروپاشی میتواند خلائی ایجاد کند که نخبگان امنیتی و الیگارشی برای پر کردن آن یورش ببرند. یک مرد قدرتمند ایرانی – از کادر سپاه پاسداران یا سرویسهای اطلاعاتی - میتواند ظهور کند و ایدئولوژی شیعه را به نفع ملیگرایی ایرانیِ مبتنی بر نارضایتی به عنوان آرمان سازماندهندهی یک نظم استبدادی جدید کنار بگذارد. برخی از مقامات برجسته ممکن است چنین جاهطلبیهایی را در سر بپرورانند، از جمله محمد باقر قالیباف، رئیس فعلی مجلس ایران و یک مقام ارشد سابق سپاه پاسداران. با وجود ارتباط طولانی مدت آنها با سیستم فعلی، بعید است که چنین چهرههای آشنایی را پرچمداران یک نظام جدید بدانند. به احتمال زیاد آینده متعلق به کسی است که امروز کمتر دیده میشود، کسی که به اندازه کافی جوان است تا از سرزنش عمومی برای فاجعه فعلی فرار کند، اما آنقدر باتجربه است که از میان خرابهها برخیزد. مطمئناً، این شباهتها کافی نیستند. زمانی که اتحاد جماهیر شوروی فروپاشید، این کشور وارد نسل سوم رهبران خود شده بود، در حالی که ایران تازه وارد نسل دوم خود شده است. و ایران گورباچفی نداشته است: خامنهای دقیقاً به این دلیل اصلاحات را مسدود کرده است که معتقد است این امر سقوط جمهوری اسلامی تسریع خواهد کرد. با این حال، حقیقت بزرگتر همچنان پابرجاست: وقتی یک ایدئولوژی تمامیتخواه فرو میپاشد، اغلب نه نوسازی مدنی، بلکه بدبینی و پوچگرایی را به جا میگذارد. روسیه پس از شوروی کمتر با شکوفایی دموکراتیک و بیشتر با تلاش برای ثروتاندوزی به هر قیمتی مشخص میشد. ایران پس از حکومت دینی(پسا-دینی) هم میتواند الگوهای مشابهی را نشان دهد: مصرفگرایی و مصرفگرایی متظاهرانه به عنوان جایگزینهایی برای ایمان و هدف جمعی از دست رفته. پوتین ایرانی میتواند برخی از تاکتیکهای جمهوری اسلامی را به عاریت بگیرد، با کاشتن بذر بیثباتی در میان همسایگان ایران، تهدید جریانهای جهانی انرژی، پنهان کردن تجاوز در قالب یک ایدئولوژی جدید و ثروتمند اندوزی با دیگر نخبگان در حالی که وعده بازگرداندن عزت ایران را میدهد، به دنبال ثبات و ماندگاری باشد. برای ایالات متحده و همسایگان ایران، درس روسیه بسیار مهم است: مرگ ایدئولوژی تضمینکننده دموکراسی نیست. مرگ ایدئولوژی به راحتی میتواند یک فرد قدرتمند جدید را به ارمغان بیاورد که به همان اندازه بی قید و بند به موازین اخلاقی، مجهز به نیروی نارضایتیهای بازتولید شده و مبتنی بر انگیزهها و جاهطلبیهای تازه است. ایران به مثابه چین در حالی که اتحاد جماهیر شوروی تا زمانی که خیلی دیر شده بود، نتوانست خود را با شرایط وفق دهد، چین با تغییر عملگرایانه در دهههای پس از مرگ مائو، در سال ۱۹۷۶، با اولویت دادن رشد اقتصادی بر خلوص انقلابی، جان سالم به در برد. «مدل چین» مدتهاست که برای افراد درون نظام جمهوری اسلامی که در صدد حفظ نظام هستند، جذاب بوده است، اما آنها میدانند که اقتصاد رو به زوال و نارضایتی گسترده عمومی، تلاش برای انجام اصلاحات را طلب میکند. در این سناریو، رژیم همچنان سرکوبگر و خودکامه باقی خواهد ماند، اما اصول انقلابی و محافظهکاری اجتماعی خود را به نفع نزدیکی با ایالات متحده، ادغام گستردهتر با جهان و گذار تدریجی از حکومت دینی به تکنوکراسی، منعطفتر خواهد کرد. سپاه پاسداران قدرت و منافع خود را حفظ خواهد کرد، اما مانند ارتش آزادیبخش خلق چین، از ستیزهجویی انقلابی به شرکتگرایی ملیگرایانه روی خواهد آورد. ایران برای دنبال کردن این مدل با دو مانع روبرو است: ایجاد آن و حفظ آن. در چین، عادیسازی روابط با ایالات متحده در دهه ۱۹۷۰ توسط مائو، بنیانگذار انقلاب کمونیستی و اولین رهبر رژیم جدید، آغاز شد. اما جانشین نهایی او، دنگ شیائوپینگ، بود که از این فرصت برای تغییر مسیر کشور از ارتدوکسی ایدئولوژیک به عملگرایی و آغاز اصلاحات تحولآفرین استفاده کرد. ایران افرادی را همانند دنگ به دنیا معرفی کرده است - از جمله حسن روحانی، رئیس جمهور سابق و حسن خمینی، نوه بنیانگذار انقلاب - اما هیچکدام نتوانستند بر خامنهای و تندروهای همفکرش غلبه کنند، کسانی که مدتها معتقد بودند هرگونه مصالحه بر سر ایدئولوژی انقلابی، به ویژه برقراری روابط حسنه با ایالات متحده، به جای تقویت نظام، آن را بیثبات میکند. در چین، به دلیل وجود دشمن مشترک در اتحاد جماهیر شوروی نزدیکی به واشنگتن آسانتر شد. در مقابل، اگرچه ایران و ایالات متحده گهگاه با دشمنان مشترک - از جمله دیکتاتور عراق صدام حسین و گروههای شبهنظامی مانند القاعده، طالبان و داعش - روبرو بودهاند، اما برای خامنهای، همواره خصومت با ایالات متحده و اسرائیل از اهمیت بالایی برخوردار بوده است. تلاش برای تحقق مدل چین، مستلزم آن است که یا خامنهای در حال مرگ، مخالفت مادامالعمر خود با واشنگتن را کنار بگذارد، که بسیار بعید است، یا جانشینی به نفع رهبری کمتر پرخاشگر مهندسی شود. حتی در آن صورت، ایران ممکن است برای دنبال کردن مسیر چین با مشکل مواجه شود. نیروی کار عظیم چین به آن اجازه داد تا صدها میلیون نفر را از فقر نجات دهد و مشروعیت مجددی برای دولت و اعتماد عمومی به دست آورد. در مقابل، ایران اقتصادی بسیار رانتی شبیه به روسیه دارد. اگر رژیم ایدئولوژی خود را بدون ارائه پیشرفتهای مادی، کنار بگذارد، پایگاه موجود خود را نیز، بدون جلب حمایتهای جدید از دست میدهد. یک ایران کمتر ایدئولوژیک که روابط با ایالات متحده را عادیسازی کند و مخالفت خود را با موجودیت اسرائیل کنار بگذارد، پیشرفت قابل توجهی نسبت به وضع موجود خواهد بود. با این حال، همانطور که تجربه چین نشان میدهد، رشد اقتصادی و ادغام بینالمللی میتواند جاهطلبیهای منطقهای و جهانی بیشتری را نیز تقویت کند - و چالشهای امروزی را با چالشهای جدید جایگزین کند. و در چنین گذار آشفتهای به هیچ وجه مشخص نیست که ایران بتواند ثبات داخلی خود را حفظ کند. ایران به مثابه کره شمالی اگر جمهوری اسلامی همچنان ایدئولوژی را بر منافع ملی مقدم بدارد، آیندهاش میتواند شبیه به کره شمالی فعلی باشد: رژیمی که نه از طریق مشروعیت مردمی، بلکه از طریق وحشیگری و انزوا دوام میآورد. مدتهاست که ترجیح خامنهای، تداوم حکومت یک رهبر عالی، یک روحانی سختگیر متعهد به اصول انقلابی مقاومت در برابر ایالات متحده و اسرائیل و پایبند به اصول اسلامی در داخل کشور بوده است. با این حال، تقریباً پنج دهه پس از سال ۱۹۷۹، تعداد اندکی از ایرانیان تمایل دارند تحت نظامی زندگی کنند که آنها را از کرامت اقتصادی و آزادیهای سیاسی و اجتماعی محروم میکند. حفظ چنین رژیمی مستلزم کنترل تمامیتخواهانه - و احتمالاً سلاح هستهای برای جلوگیری از فشار خارجی - است. در این سناریو، قدرت در دست یک گروه کوچک یا حتی یک خانواده واحد باقی خواهد ماند. اگرچه خامنهای ممکن است سعی کند جانشینی را به نفع کسی که به اصول انقلابی وفادار خواهد ماند، مهندسی کند، اما تعداد نامزدهای مناسب اندک است، زیرا تعداد اندکی از روحانیون تندرو، اگر نگوییم هیچ، پایگاه حمایت یا مشروعیت مردمی دارند. ابراهیم رئیسی، که زمانی مدعی اصلی محسوب میشد، در ماه مه ۲۰۲۴ در حالی که به عنوان رئیس جمهور ایران خدمت میکرد، در یک سانحه هلیکوپتر درگذشت. این باعث میشود پسر ۵۶ ساله خامنهای، مجتبی، برجستهترین مدعی باشد. با این حال، جانشینی موروثی بطور مستقیم به معنای خیانت به یکی از اصول بنیادین انقلاب است: اصرار خمینی بر اینکه سلطنت «غیراسلامی» است. مجتبی هرگز منصبی انتخابی نداشته، عملاً هیچ وجهه عمومی ندارد و عمدتاً به خاطر روابط پشت پردهاش با سپاه پاسداران، شناخته میشود. تصویر او تداعیکننده تداوم نسل پدرش است، نه پویایی یک دوره جدید. تلاشهای مضحک هوادارانش برای تشبیه او به محمد بن سلمان، ولیعهد نوگرای سعودی - از جمله کمپینهایی در رسانههای اجتماعی با هشتگ #مجتبی_بن_سلمان به زبان فارسی - نشان میدهد که حتی پایگاه انقلابی خامنهای نیز تشخیص میدهد که یک نگرش آیندهنگر، جذابتر از یک دیدگاه گذشتهنگر است. بیاعتمادی عمیق در رگهای حیاتی بدنه سیاسی جریان دارد.
سایر مدعیان تندرو، اعتماد به نفس بیشتری را القا نمیکنند. غلامحسین محسنی اژهای، رئیس ۶۹ ساله و لجباز قوه قضائیه کشور، چیزی بیش از یک قاضی اعدام نیست که در دهها اعدام دست داشته است؛ شاید به یاد ماندنیترین اقدام عمومی او، گاز گرفتن روزنامهنگاری بود که از سانسور انتقاد کرده بود. هرگونه جانشینی که دائر بر چنین شخصیتی باشد، نه بر رضایت عمومی، بلکه بر وفاداری سپاه پاسداران متکی خواهد بود. اما مشخص نیست که آیا پاسداران همچنان از روحانیون سالخورده مجلس خبرگان، نهادی که وظیفه تعیین رهبر عالی بعدی را بر عهده دارد، تمکین خواهند کرد یا اینکه در زمان مناسب که فرا برسد(فرصت مناسب)، خودشان به سادگی فرمانده کل قوای بعدی جمهوری اسلامی را انتخاب خواهند کرد. همچنین مدل کره شمالی با جامعهای که آرزوی باز بودن و رفاه کره جنوبی را دارد، تصادم خواهد کرد. تعداد اندکی از ایرانیان نظامی را تحمل خواهند کرد که ایدئولوژی را بر رفاه اقتصادی و امنیت شخصی، حتی شدیدتر از سیستم فعلی، ارجحیت میدهد. حکومت تمامیتخواه نیاز به حبس گسترده در داخل، مهاجرت گسترده متخصصان به خارج از کشور و شاید یک سپر هستهای برای جلوگیری از فشار خارجی دارد. با این حال، برخلاف کره شمالی، ایران نمیتواند خود را کاملاً محصور کند: اسرائیل بر آسمان ایران تسلط دارد و بارها توانایی خود را در حمله به سایتهای هستهای، پایگاههای موشکی و فرماندهان ارشد نشان داده است. اگر رهبر عالی بعدی یک فرد تندروی دیگر باشد، احتمالاً یک چهره انتقالی خواهد بود - که برای مدتی نظام را حفظ میکند اما نظم جدیدی را ایجاد نمیکند. احمد کسروی، روشنفکر سکولار ایرانی که در سال ۱۹۴۶ توسط اسلامگرایان ترور شد، زمانی نوشت که ایران به روحانیون یک حکومت «بدهکار»است تا شکستهایشان آشکار شود. پس از نزدیک به پنج دهه سوءمدیریت مذهبی، این بدهی تسویه شده است. اگر عصر بعدی ایران متعلق به یک مرد قدرتمند دیگر باشد، بعید است که او عمامه به سر داشته باشد. ایران به مثابه پاکستان اگر آینده ایران در دستان سپاه پاسداران باشد، پاکستان میتواند نزدیکترین نمونه باشد. از زمان انقلاب، جمهوری اسلامی به تدریج از یک حکومت روحانی به یک حکومت امنیتی تحت سلطه سپاه پاسداران تبدیل شده است. سپاه پاسداران که در سال ۱۹۷۹ به عنوان «نگهبانان انقلاب» - برای محافظت در برابر کودتاهای خارجی، مخالفتهای داخلی و عدم وفاداری بالقوه ارتش شاه - متولد شد، در طول جنگ ایران و عراق به طرز چشمگیری گسترش یافت. پس از آن، به تجارت، بنادر، ساخت و ساز، قاچاق و رسانه روی آورد و به صورت غیرقابل تصوری به بخشی از نیروی نظامی، بخشی از مجتمع تجاری و بخشی از ماشین سیاسی تبدیل شد. امروز، سپاه بر برنامه هستهای ایران نظارت دارد، شبهنظامیان نیابتی را در سراسر منطقه فرماندهی میکند و بر بخشهای بزرگی از اقتصاد تسلط دارد. وسعت حیطه دخالت و فعالیت آن، ایرانی را به وجود آورده است که به طور فزایندهای مصداق این ضربالمثل پاکستانی است: «نه کشوری با ارتش، بلکه ارتشی با یک کشور.» احساس ناامنی خامنهای، حکومت او را به سپاه پاسداران پیوند میدهد. حمله ایالات متحده به افغانستان و عراق، به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی مجوز گسترش بودجه و تأمین مالی و تجهیز نیروهای نیابتی خود در خارج از کشور را داد، در حالی که تحریمها با تبدیل بنادر ایران به مجاری قاچاق غیرقانونی، این سازمان را ثروتمند کرد. اما سپاه پاسداران یک بلوک منسجم نیست: این نیرو مجموعهای از کارتلهای رقیب است که رقابتهای آنها - نسلی، نهادی و تجاری - تحت اقتدار خامنهای مهار شده است. هزیمت او احتمالاً این دشمنیها را آشکار خواهد کرد. یکی از سناریوهایی که در آن سپاه پاسداران ممکن است از سلطه به حکومت مطلق تغییر جهت دهد، این است که سپاه پاسداران اجازه دهد ناآرامیها تشدید شوند و سپس به عنوان «ناجیان ملت» وارد عمل شوند. این امر بازتابی از نقش ارتش پاکستان است که مدتهاست سلطه خود را با معرفی خود به عنوان حافظ وحدت ملی در برابر هند و فروپاشی و تجزیه داخلی توجیه کرده است. برای سپاه پاسداران، چنین استراتژی نه تنها مستلزم کنار گذاشتن روحانیت، بلکه تغییر اصل سازماندهی دولت خود از ایدئولوژی انقلابی شیعه به ملیگرایی ایرانی است. روحانیون به خدا متوسل میشوند؛ پاسداران به کشور متوسل خواهند شد. اما نباید سلطه فعلی سپاه پاسداران با محبوبیت اشتباه گرفته شود. رهبری ارشد آن توسط خامنهای انتخاب میشود، مرتباً تغییر میکند تا از اعطای قدرت بیش از حد به مقامات جلوگیری شود و به طور گسترده با سرکوب، فساد و بیکفایتی مرتبط است. همانطور که سیامک نمازی، یک تبعه آمریکایی که هشت سال توسط این سازمان گروگان گرفته شده بود، به من گفت: «ایران امروز مجموعهای از مافیاهای رقیب است - تحت سلطه سپاه و فارغ التحصیلان آن - که بالاترین سرسپردگی و وفاداری آنها نه به ملت، مذهب یا ایدئولوژی، بلکه به ثروت شخصی است.» ترور نزدیک به بیست و چهار فرمانده ارشد سپاه پاسداران توسط اسرائیل در پناهگاهها و اتاق خوابهایشان، هم آسیبپذیری این گروه در برابر نفوذ و هم ضعفهای نهادی ناشی از اولویت دادن وفاداری ایدئولوژیک بر شایستگی را ، برجسته کرد. برای اینکه رژیم سپاه پاسداران دوام بیاورد، مطمئناً به نسل جدیدی از رهبران نیاز دارد، رهبرانی که کمتر از رهبران پرورش یافته توسط خامنهای متعصب باشند و امکان جذب مردم از طریق ملیگرایی به جای ایدئولوژی مذهبی را، داشته باشند. اگر سپاه پاسداران به عنوان حاکمان ایران ظهور کند، خیلی چیزها به گونه رهبری که پیشقدم میشود، بستگی دارد. یک فرماندهی معترض میتواند خود را به عنوان یک پوتین ایرانی معرفی کند و ملیگرایی را جایگزین اسلامگرایی کند و در عین حال به رویارویی با غرب ادامه دهد. یک افسر عملگراتر میتواند شبیه عبدالفتاح السیسی ایرانی باشد و در عین حال که به دنبال اتحاد با غرب است، حکومت استبدادی را حفظ کند، همانطور که رئیس جمهور مصر این کار را کرده است. مسئلهی هستهای محور اصلی خواهد بود. استراتژیستهای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در نوشتههای خود اغلب سرنوشت صدام و معمر قذافی، دیکتاتور لیبی - که هر دو فاقد سلاح هستهای بودند و سقوط کردند - را با رژیم کره شمالی که سلاح هستهای دارد و زنده مانده است، مقایسه میکنند. ایران تحت رهبری سپاه پاسداران انقلاب اسلامی با همان معمای دوگانه روبرو خواهد شد: برای بقا به دنبال بمب باشد یا آن را به خاطر مزایای به «رسمیت شناخته شدن» رها کند. مانند پاکستان، چنین ایرانی کمتر توسط روحانیون و بیشتر توسط ژنرالها تعریف میشود - ملیگرایانی که مشتاقند شور و شوق مردم خود را برانگیزند و دائماً بین رویارویی و سازش با غرب در نوسان هستند. ایران به مثابه ترکیه از نظر قلمرو، جمعیت، فرهنگ و تاریخ، ایران قرابت کمتری به ترکیه دارد، کشوری مسلمان، غیرعرب و به شدت مغرور که میراث طولانی بیاعتمادی به قدرتهای بزرگ را به دوش میکشد. تجربه ترکیه در دوران ریاست جمهوری رجب طیب اردوغان، یک نمونه مشابه احتمالی را ارائه میدهد: انتخاباتی که یک رهبر مردمی محبوب را به قدرت میرساند، اصلاحات اولیهای که با همراهی شهروندان عادی طنینانداز میشود، و سپس چرخش تدریجی به سوی اقتدارگرایی اکثریتی که در پوشش دموکراسی پنهان شده است. با این حال، برای اینکه ایران چنین مسیری را دنبال کند، تغییرات نهادی عمدهای لازم است. لایههای پیچیده قدرت جمهوری اسلامی - از جمله دفتر رهبری، شورای نگهبان و مجلس خبرگان - باید برچیده شوند، سپاه پاسداران در ارتش حرفهای ادغام شود و نهادهای منتخب عمدتاً توخالی کشور توانمند شوند. بدون این پیشنیازها، سیاستهای واقعاً رقابتی و پاسخگو نمیتوانند ریشه بدوانند. با این حال، ایران از صفر شروع نخواهد کرد. همانطور که کیان تاجبخش، دانشمند علوم اجتماعی، اشاره کرده است، ایجاد هزاران شورای محلی و نهادهای شهری توسط رژیم، «نهادهای دوگانهای را ایجاد کرد: نهادهای ایجاد شده برای خدمت به یک نظم استبدادی، اما در صورت وجود فرصت، از نظر ساختاری قابل استفاده برای پشتیبانی از گذار دموکراتیک.» در واقع، ایرانیان مدتهاست که اشکال حکومت نمایندگی را بدون بهرهگیری از جوهره آنها، به کار گرفتهاند. یک رهبر پوپولیست میتواند از هر انتخابات غیر عادلانهای ظهور کند. در کشوری که هم منابع قابل توجهی و هم نابرابری عمیق دارد، پوپولیسم نیرویی تکرارشونده در سیاست مدرن ایران بوده است. در سال ۱۹۷۹، خمینی در حالی که وعده آب و برق رایگان، مسکن برای همه و ثروت نفتی را میداد که به جای نخبگان فاسد، به سمت مردم سرازیر شود، علیه شاه و حامیان خارجیاش موضع گرفت. یک نسل بعد، در سال ۲۰۰۵ محمود احمدینژاد، شهردار کمتر شناختهشده تهران، با وعده «آوردن پول نفت بر سر سفرههای مردم» به ریاست جمهوری رسید. پس از خامنهای، ایران میتواند چه از طریق انتخابات آزاد و چه رقابتی، دوباره شاهد ظهور یک فرد پوپولیست خارج از حکومت با اعتبار ملیگرایانه و توانایی بسیج خشم علیه نخبگان و دشمنان خارجی باشد. چنین مسیری ایران را به دموکراسی لیبرال رهنمون نمیکند، اما حکومت روحانیون را نیز ادامه نخواهد داد. این امر مشروعیت مردمی را با اقتدار متمرکز، توزیع مجدد را با فساد و ملیگرایی را با نمادهای مذهبی ترکیب میکند. برای بسیاری از ایرانیان، این امر بر ادامه حکومت دینی یا نظامی ترجیح داده میشود. با این حال، همانطور که تجربه ترکیه نشان میدهد، پوپولیسم میتواند در را نه به سوی کثرتگرایی، بلکه به سوی شکل جدیدی از اقتدارگرایی - با حمایت تودهای و حکم صندوقهای رأی - باز کند. زندگی عادی تاریخ، فروتنی در پیشبینی را توصیه میکند. در دسامبر ۱۹۷۸، تنها یک ماه قبل از رفتن شاه، جیمز بیل، محقق برجسته آمریکایی در امور ایران، در مجله فارن افرز نوشت که «محتملترین جایگزین» برای شاه «یک گروه چپگرا و مترقی از افسران میانرده ارتش» خواهد بود. او سناریوهای دیگری را پیشنهاد کرد که شامل «یک حکومت نظامی راستگرا، یک سیستم لیبرال دموکراتیک مبتنی بر مدلهای غربی و یک دولت کمونیستی» میشد. بیل نوشت: «ایالات متحده نباید بترسد که دولت آینده در ایران لزوماً با منافع آمریکا در تضاد باشد.» از همه جالبتر، تنها چند هفته قبل از اینکه روحانیون ایران قدرت را به دست بگیرند، بیل پیشبینی کرد که آنها «هرگز مستقیماً در ساختار رسمی دولتی شرکت نخواهند کرد.» روشنفکران ایرانی نیز وقایع را اشتباه ارزیابی کردند. هفتهها قبل از اینکه خمینی حکومت دینی خود را تثبیت کند و اعدامهای دستهجمعی را آغاز کند، یکی از روشنفکران برجسته ایران، فیلسوف داریوش شایگان، اعلام کرد: «خمینی یک گاندی اسلامی است. او محور جنبش ماست.» همانطور که سال ۱۹۷۹ هم خودیها و هم خارجیها را گیج کرد، سناریوهای نامتعارف دوباره قابل تصور هستند. با توجه به فقدان جایگزین، برخی از ایرانیان به رضا پهلوی، پسر تبعیدی شاه، چشم دوختهاند که شهرت گسترده او به دلیل نوستالژی دوران قبل از انقلاب در فضای مجازی است. با این حال، او که نزدیک به نیم قرن را در خارج از کشور گذرانده، برای پیروزی در رقابتهای بیرحمانهای که گذارهای اقتدارگرایانه را تعریف میکنند، باید بر فقدان سازماندهی و قدرت میدانی غلبه کند. احتمال دیگر - شاید بزرگترین ترس بسیاری از میهنپرستان ایرانی، از جمله حتی مخالفان سرسخت رژیم - تجزیه به سبک یوگسلاوی در امتداد خطوط قومی است. اقلیتهای ایران میتوانند تضعیف مرکز را به عنوان زمینهای برای شورش یا فرصتی برای شروع دوباره ببینند. با این حال، برخلاف یوگسلاوی، ایران با هویتی بسیار قدیمیتر و منسجمتر تثبیت شده است: بیش از ۸۰ درصد ایرانیان یا فارس هستند یا آذری، تقریباً همه به زبان فارسی به عنوان زبان میانجی صحبت میکنند، و حتی گروههای غیرفارس نیز هویت خود را با کشوری که بیش از ۲۵۰۰ سال تاریخ پیوسته دارد، تعریف میکنند. در اصل، به نظر میرسد ایران بار دیگر کشوری در معرض خطر است، با آیندهای که میتواند به طور چشمگیری متفاوت باشد. ایالات متحده و بقیه جهان از یک جمهوری پسا-اسلامی که بر اساس منافع ملی هدایت میشود و نه بر اساس تعصبات انقلابی، منتفع خواهند شد. همانطور که دیپلمات هنری کیسینجر، زمانی اظهار داشت، "کشورهای اندکی در جهان وجود دارند که ایالات متحده بهانه کمتری برای اختلاف یا منافع سازگارتری نسبت به ایران با آنها داشته باشد." با این حال، تجربه ایالات متحده در افغانستان و عراق محدودیتهای نفوذ خارجی را برجسته کرد: حتی سرمایهگذاریهای عظیم مالی و جانی نیز نمیتوانند نتایج سیاسی را تعیین کنند. روسیه نیز با محدودیتهای مشابهی روبرو است. مسکو احتمالا ادامه حیات جمهوری اسلامی را ترجیح دهد چرا که این جمهوری میتواند به عنوان خاری دائمی در چشم واشنگتن و منبع بیثباتی عمل کند که خطرات انرژی جهانی را افزایش میدهد. اما مسکو علیرغم تمام تلاشهایش، نتوانست از فروپاشی رژیم اسد، دستنشانده خود در سوریه، جلوگیری کند. در مقابل، چین از ایرانی که پتانسیل خود را به عنوان یک نیروگاه انرژی به کار میگیرد، بسیار بیشتر از ایرانی که بیثباتی صادر میکند، سود خواهد برد. ایران تمام ویژگیهای یک کشور عضو گروه ۲۰ را دارد. با این حال، هر چقدر هم که قدرتهای خارجی بخواهند موازنه را به هم بزنند، ایران امروز به اندازه کافی بزرگ و انعطافپذیر است که بتواند سرنوشت خود را رقم بزند. این کشور تمام ویژگیهای یک کشور عضو گروه ۲۰ را دارد: جمعیتی تحصیلکرده و متصل به جهان، منابع طبیعی عظیم و هویت تمدنی پرافتخار. با این حال، برای دموکراتهای ایرانی، فضای بینالمللی به ندرت میتواند نامطلوبتر از این باشد. دولتهای غربی که زمانی از دموکراسی حمایت میکردند، منابع خود را کنار گذاشتهاند و درگیر عقبگرد دموکراتیک خود هستند. ایالات متحده نهادهایی - مانند موقوفه ملی برای دموکراسی و صدای آمریکا - را که در موفقیت آن کشور در جنگ سرد نقش اساسی داشتند، تضعیف کرده است. در این خلأ، ایران به احتمال زیاد از روند جهانی گستردهتری پیروی خواهد کرد که در آن افراد قدرتمند با تأکید بر فضیلتهای نظم به جای وعده آزادی، ظهور میکنند. شاید نظر اکثریت تعیینکنندهی گذار ایران نباشد، اما تا جایی که سیاستمداران امیدوار، به آن متوسل میشوند، یک واقعیت آشکار به نظر میرسد: ایرانیها آرزوی شعارهای توخالی، کیش شخصیت یا حتی مفاهیم والای دموکراسی را ندارند. چیزی که بیش از همه آنرا طلب میکنند، یک دولت با مدیریت خوب و پاسخگو است که بتواند شأن اقتصادی را بازگرداند و به آنها اجازه دهد یک زندگی عادی داشته باشند - یک «زندگی عادی» عاری از چنگ اندازی خفقانآور دولتی که بر آنچه میپوشند، آنچه تماشا میکنند، چگونه عشق میورزند، کسی را که میپرستند و حتی آنچه میخورند و میآشامند؛ نظارت میکند. دوران حکومت جمهوری اسلامی برای ایران به منزله نیم قرن از دست رفته بوده است. در حالی که همسایگان حاشیه جنوبی خلیج فارس، به قطبهای جهانی امور مالی، حمل و نقل و فناوری تبدیل شدند، ایران ثروت خود را در ماجراجوییهای منطقهای شکست خورده و برنامه هستهای که جز انزوا حاصلی نداشت، هدر داد، در حالی که بزرگترین منبع ثروت خود ش را سرکوب و ضایع کرد: مردمش. این کشور هنوز منابع طبیعی و سرمایه انسانی لازم برای قرار گرفتن در میان اقتصادهای پیشرو جهان را دارد. اما اگر تهران از اشتباهات خود درس نگیرد و سیاستهای خود را از نو تنظیم نکند، مسیر آن به جای نوسازی، رو به زوال خواهد بود. سوال این نیست که آیا تغییر از راه خواهد رسید، بلکه این است که آیا سرانجام بهاری که مدتها انتظارش را میکشید، فرا خواهد رسید یا صرفاً زمستانی دیگردر انتظار است.
یداله فضل الهی 26/07/1404 *ترجمه مقاله صرفا برای آشنائی مخاطبان با نظرات و تحلیل های نویسندگان مختلف در ارتباط با مسائل ایران بوده است.
برچسبها: ایران, جمهوری اسلامی, گذار, آیت الله
+ نوشته شده در شنبه بیست و ششم مهر ۱۴۰۴ساعت 17:6  توسط یداله فضل الهی
|
توافق سه جانبه زنگه زور؛ افول ژئوپلتیک یا مرگ دیپلماسی ایران؟! یداله فضل الهی شنبه 18 مرداد 1404 مدتی بود نه دلم می خواست و نه قلم می چرخید تا مطلبی بنویسم. ولی اتفاقی که در ۸ اوت مصادف با ۱۷ مرداد با نقش آفرینی ترامپ در یکی از گلوگاه های ژیوپلیتیکی شمالی ایران رقم خورد، باعث شد مطلبی را به اختصار به تحریر در آورم که هرچند بخشی از آن تند ولی مبتنی بر واقعیات سیاسی و دیپلماتیک ایران است. امضای توافق کریدور زنگزور یا مسیر ترامپ بین ارمنستان و جمهوری آذربایجان و آمریکا در حضور ترامپ و واگذاری حق مدیریت ، توسعه و کنترل آن به آمریکا و شرکت های آمریکایی به مدت ۹۹ سال، آنهم در نقطه مرزی ایران و ارمنستان، نه تنها مزیت های ژیوپلیتیکی ایران را تحت تاثیر قرار می دهد، بلکه این مزیت را هم به تحدید و هم به تهدید ژیوپلیتیکی تبدیل می کند. اصطلاحی که متخصصین امر آنرا به خفقان ژیوپلیتیکی تعبیر می کنند. امری که از یکطرف محدودیت دسترسی ایران به قفقاز و اروپا از مسیر ارمنستان را بدنبال خواهد داشت، از طرف دیگر مسیر دسترسی چین، روسیه و آذربایجان به نخجوان و ترکیه و اروپا از مسیر داخلی ایران را تحت تاثیر قرار می دهد و عملا آنرا خنثی می سازد. این توافق علاوه بر اثرات ژیوپلیتیکی، پیامدهای امنیتی و اقتصادی و سیاسی زیادی را برای ایران بدنبال خواهد داشت. عواقب اقتصادی توافق سه جانبه زنگزور هم کاملا بدیهی و آشکار است؛ بی اثر شدن سرمایه گذاری ایران در ایجاد خطوط ارتباطی در داخل مرزهای کشور بین جمهوری آذربایجان به نخجوان و در شکل کاملتر ایجاد کریدور ارتباطی و مواصلاتی استراتژیک از چین تا اروپا از مسیرهای داخلی ایران ارمنستان اروپا و ایران ترکیه و اروپا و از دست دادن درآمدهای ناشی از ترانزیت کالا از مسیرهای یاد شده، است. نکته مهمتر و از منظری دردناکتر، این است که ترتیبات جدید در منطقه و جهان، در واقع ترتیبات نظم جدید جهانی و تعیین کننده جایگاه کشورها در نظم درحال شکل گیری جهانی است که با از دست دادن هر مزیتی بویژه مزیت ژیوپلیتیکی، جایگاه کشور در نظم آینده جهانی به همان میزان دچار تزلزل و تنزل می شود. تبعات این عامل از تمامی عوامل دیگر بیشتر بوده و حیات و نبود(محوری یا پیرامونِ پیرامون بودن) کشور در نظم در حال شکل گیری را تعیین می نماید. هرچند متاسفانه حاکمیت جمهوری اسلامی از درک این موضوع کاملا عاجز است و همچنان در قرن اول هجری سیر می کند و به اصطلاح همیشگی نگارنده این متن دچار مرگ مغزی شده است. مواردی که گفته شد تنها بخشی از اثرات احتمالی و ظاهری توافق سه جانبه زنگزور یا مسیر ترامپ است. آنچه مهمتر است این است که چه عواملی باعث ایجاد چنین وضعیتی شد و چه کاری می توان کرد تا کشور بیش از این مزیتهای رقابتی و فرصتها و ظرفیتهای ژئوپلیتیک خود را از دست ندهد ؟ قبل از پرداختن به دو پرسش بالا، جا دارد بر این نکته تاکید کنم که از نظر من برخلاف گذشته، در نظم جهانی درحال شکل گیری، بهره برداری یا از بین بردن فرصتها و مزیتهای ژیوپلیتیکی در حکم و یا حتی موثرتر از جداشدن و یا الحاق سرزمین مهمی به سرزمین اصلی است. یعنی وقتی مزیت ژیوپلیتیکی کشوری از بین می رود یعنی یکی از مهمترین بخشهای سرزمین یک کشور از آن جدا می شود چرا که اهمیت و ظرفیت آن بخش از سرزمین رو به افول می رود و یا کاملا از بین می رود. اما برگردیم به سوال اول یعنی چرایی و عوامل اصلی که باعث شد توافق سه جانبه نه با محوریت ایران بلکه با محوریت و مدخلیت دشمن اصلی ایران یعنی آمریکا شکل گرفت. یکی از مهمترین عوامل این موضوع، سیاستگذاری غلط، گم شدن اولویت ها در منافع ملی و تمامیت ارضی کشور است. حاکمیتی که از صدر تا ذیل نه زبان جهان جدید را فهم کند، نه تکنولوژی جهان جدید را درک کند و نه دانش، علم و بینش و نگرش و تحولات و پیشرفتهای جهانی را بفهمد و تمام ذهنیت رهبران آنرا یک مشت توهمات و خرافات و مناسک و شبه علم ایدئولوژیک و عاری از هرگونه واقعیات و حقایق پر کرده باشد، قطعا اولویتها و منافع و مصالح عمومی و مردمی و تمامیت ارضی کشور به فراموشی سپرده می شود. در این مورد خاص، بعد از فروپاشی شوروی و استقلال کشورهای اتحاد جماهیر شوروی، نه رهبری نظام (که به قول خودش مسئولیت سیاست گذاری و تعیین راهبردها و اولویتها را عهده دار است) و نه دستگاه دیپلماسی فشل و عقب افتاده با پرسنلی توصیه شده و بی اطلاع از تحولات جهانی، فهمی از تحولات و استراتژی مشخصی در حوزه قفقاز و کشورهای همسایه از جمله جمهوری آذربایجان و ارمنستان و نخجوان و دیگر کشورهای همسایه داشتند و موضع گیری های دستگاه دیپلماسی هم صرفا انفعالی و از سر ضرورت و موقتی بوده است. جمهوری اسلامی در حوزه قفقاز چنان منفعل و بی اثر بود که حتی در مورد نام گذاری کشور شمالی ایران یعنی جمهوری آذربایجان موضعی اتخاذ نکرد. در صورتی که آذربایجان بخشی از سرزمین تاریخی ایران بوده و نام گذاری کشور مستقلی در مرزهای شمالی سه استان شمالی ایران با نام آذربایجان(آذربایجان غربی، آذربایجان شرقی و آذربایجان شمالی(اردبیل) به همان نام (جمهوری آذربایجان) ، در آینده می توانست تبعات ژئوپلیتیکی ، قومیتی و سیاسی برای این استانها بوجود آورد که ما در حال حاضر شاهد چنین تبعاتی هستیم. متاسفانه حاکمیت ایران با عدم فهم اولوبتها، منافع ملی، تمامیت ارضی و مصالح و سرنوشت قریب به ۹۰ میلیون ایرانی و حتی موضوعات زیست محیطی ، اقتصادی ، معیشتی ، علمی و فناوری کشور را به یک توهمی پیوند می زند که حتی در صورت دستیابی صددرصدی بدان، هیچ مزیت اقتصادی و سیاسی و ژئوپلیتیکی و اقتصادی برای ایران ببار نمی آورد. حداقل قریب به دو دهه پیش طبق مطالعاتی که توسط برخی دستگاههای ذیربط از جمله وزارت نیرو انجام شده بود، مشخص شده بود که قدرت هسته ای نه بازدارندگی برای کشور به ارمغان می آورد نه امنیت و نه مزیت اقتصادی؛ بلکه تنها هزینه های کشور را به صورت تصاعدی افزایش می دهد. همچنین حاکمیت با تاکید صرف بر توهمات و خرافات ایدئولوژیک شیعه گری، بجای سرمایه گذاری در جهت تثبیت، تحکیم و توسعه و بهره برداری حداکثری از مزیت ها و ظرفیت های ژئوپلیتیک خود در شمال، جنوب، غرب و شرق و مرکز کشور، بیشترین منابع و سرمایه های کشور را در محور عربی اسلامی شیعی هزینه کرد و با کشوری به دشمنی متوهمانه پرداخت که حداقل در وضعیت فعلی تهدیدی امنیتی - ژیوپلیتیکی برای ایران ایجاد نمی کرد و حتی در صورت تعدیل توهمات ایدئولوژیک می توانست به متحد طبیعی ژیوپلیتیکی ایران تبدیل و بدون ارائه تعهد سیاسی و امنیتی و اقتصادی، بخش عمده ای از تهدیدهای کشور را خنثی می ساخت. یعنی اگر حاکمیت با واقع بینی، حتی در کنار سیاست های ایدئولوژیک غیر واقعی و تخیلاتی، بر عنصر حوزه تمدنی، فرهنگی ایرانی هم در منطقه آسیای میانه و قفقاز تاکید اندک می کرد، وضعیت ایران در منطقه بسیار بهتر از وضع کنونی بود. علل و عوامل دیگری که می توان در شکل دهی به وضعیت موجود(توافق سه جانبه برای ایجاد کریدور زنگزور) موثر دانست، ناکارآمدی اداری و مدیریتی و نیروی انسانی دستگاه دیپلماسی از یک طرف و نامشخص و غیر شفاف بودن وظایف و ماموریت های دستگاه دیپلماسی و تقسیم غیر تخصصی وظایف و ماموریت های دیپلماسی در میان نهادهای مختلف و دخالت های مخرب ارکان مختلف نظام جمهوری اسلامی در موضوعات سیاست خارجی است که از یک طرف تخصص و مهارتی در دیپلماسی ندارند و از طرف دیگر نظارتی بر عملکرد و پیامدهای اقدامات آنها نیست و از دیگر سو پاسخگوی اقدامات خود در این حوزه نیستند. موارد فوق عوامل اصلی از بین رفتن مزیت ژیوپلیتیکی ایران در منطقه قفقاز است که ذکر شد. اگر بخواهیم به سایر علل و عوامل اشاره کنیم مطلب به درازا می کشد. و اما سوال اصلی: ایران چه می تواند بکند؟ این سوال نیاز به بررسی، مطالعه و آگاهی کامل از وضعیت تاریخی، جغرافیایی، ژیوپلیتیکی و جهت گیریها، سیاست ها و تحولات کشورهای درگیر، وضعیت منطقه ای و جهانی و نظم و یا نظم های جدید در حال شکل گیری با محوریت ژئوپلیتیک منطقه دارد. با این وجود ایران باید سریعا با در پیش گرفتن سیاست فعال و مبتنی بر واقعیت های سیاسی و امنیتی و اقتصادی و ژئوپلیتیکی منطقه، و با استمداد از متخصصان و صاحب نظران حوزه ژئوپلیتیک و منطقه قفقاز و آسیای میانه، حقوقدانان بین المللی، دیپلمات های متبحر و متخصصین حوزه حمل و نقل و سیاست خارجی، سیاست های خود را در دو بخش کوتاه مدت و بلندمدت تدوین و به مرحله اجرا گذارد. در کوتاه مدت می تواند با هماهنگی دیپلماتیک با کشورهای ذینفع از جمله مذاکره با کشورهای بازنده یعنی چین(بواسطه کنترل کریدور ترانزیتی توسط آمریکا و مورد تهدید قرار گرفتن سیاست کمربند و جاده) و روسیه (بواسطه بواسطه کنار گذاشته شدن از معادلات ترانزیتی قفقاز جنوبی) ، ضمن حمایت از برقراری صلح میان جمهوری آذربایجان و ارمنستان، به شدت بر بی اثر شدن مزیت ژئوپلیتیکی خود اعتراض و تمام ابزارها و ظرفیت های دیپلماتیک و سیاسی خود را برای جلوگیری از عملیاتی شدن توافق بکار گیرد. از طرف دیگر با تقویت زیرساخت ها و تاسیسات ارتباطی و مواصلاتی و ترانزیتی داخلی خود از چابهار و بندرعباس گرفته تا از گمرکات و زیرساختهای ترانزیتی از شمال شرق تا شمال غرب کشور، کشورهای چین و روسیه را بویژه از منظر امنیتی و جلوگیری از کنترل آمریکا بر خطوط ارتباطی ترانزیتی منطقه ، مجاب نماید تا این کشورها همچنان از مسیر ترانزیت داخل ایران برای ارتباط با اروپا استفاده نمایند. مذاکره با ارمنستان و حمایت از آن کشور در مقابل تهدید خارج شدن حاکمیت سرزمیتی کریدور از دست ارمنستان و همچنین اعطای معشوق های بهره مندی از ظرفیت های بندری و مواصلاتی ایران در خلیج فارس و دریای عمان به عنوان مسیر موازی استراتژیک برای ارتباط با جهان خارج یکی دیگر از اقدامات سریع ایران جهت خنثی سازی کریدور می باشد. همچنین مذاکره با جمهوری آذربایجان بر مبنای واقعیات سیاسی، اقتصادی و ژیوپلیتیکی و مدیریت و تعدیل تعاملات آن با کشورهایی نظیر اسرائیل و ترکیه و جلوگیری از رادیکالیزه شدن روابط ایران و جمهوری آذربایجان، اقدام دیگری است که باید سریعا مورد توجه قرار گیرد. ارتقاء و شفاف سازی تعاملات و مراودات سیاسی و اقتصادی با کشور ترکیه (به عنوان کشور برنده به دلیل رسیدن به هدف خود مبنی بر ایجاد کانال ارتباطی با کشورهای ترک زبان منطقه و گسترش نفوذ اقتصادی و فرهنگی خود در منطقه قفقاز و آسیای میانه و تلاش برای شکل گیری ائتلاف پان تورکیسم) با هدف متعادل سازی روابط و تعیین خطوط منافع خود، با هدف کندتر کردن روند عملیاتی کردن کریدور دیگر اقدام ایران می تواند باشد. ایران باید علاوه بر ارتقاء سطح تماس خود با کشورهای غربی و حتی آمریکا بر منافع ملی و مزیت مسیر داخلی ایران تاکید و بر ایمن بودن، باصرفه اقتصادی بودن آن تاکید نماید. نهایت اینکه در صورت ضرورت و با بررسی و تدوین سناریو برای جمیع جوانب، حتی در کوتاه مدت سیاست امنیتی سازی منطقه را نیز در پیش بگیرد تا روند عملیاتی شدن توافق را تا حد امکان کند نماید. در بلند مدت باید در ابتدا با بازگشت به ملت و مصالحه واقعی با مردم و تامین حقوق قانونی آنها باید نسبت به تغییر پارادایم سیاست خارجی و سیاست کلان کشور از «ایدئولوژیک و هویت محور» به «واقع گرایی آینده نگر منافع محور» اقدام نماید. در مرحله بعدی باید نسبت به تدوین و بکارگیری استراتژی جامعی بر مبنای منافع منطقه و کشورهای ذینفع و با تمرکز بر مولفه های اقتصادی، فرهنگی با محوریت اشتراکات و مولفه های تاریخی تمدنی، فرهنگی ایرانی و موضوعات و اشتراکات اقتصادی و توسعه ای در قفقاز و آسیای میانه، و تشکیل نهادها و سازمان های منطقه ای مشترک با حوزه تمدنی یادشده اقدام و با ایجاد ترتیبات جدید اعتبار و پرستیژ فرامنطقه ای خود را ترمیم و ارتقا دهد. بکارگیری استراتژی خنثی سازی نظم پان تورکیسم در منطقه قفقاز از طریق ایجاد ائتلاف های اقتصادی و همچنین گسترش تعاملات سیاسی و امنیتی بر مبنای مولفه های ژیوپلیتیکی منطقه ای اقدام دیگری است که باید ایران در پیش بگیرد. عادی سازی روابط سیاسی و اقتصادی و فرهنگی با جهان و گذار از «شعارمحوری متوهمانه» و جایگزینی آن با «شعورمداری منافع محور» و استفاده از ظرفیت های ژئوپلیتیک خود برای همراه ساختن کشورهای موثر جهانی جهت بازآفرینی مزیت های ژئوپلیتیکی ایران در منطقه قفقاز،. به عبارت دیگر، ایران به شرط رجعت به خویشتن خویش، عقلانیت و خردورزی و با ایجاد مراودات منطقی و واقعی با نظام جهانی و با فراگیری علوم و فنون و تکنولوژی و مهارت روز جهانی، و همچنین بکارگیری متخصصان و صاحب نظران بجای متعهدان نامتعهد و نامتخصص این ظرفیت را دارد که در حوزه های تمدنی ، فرهنگی تاریخی خود، حوزه نفوذ و تعامل گسترده اقتصادی، فرهنگی ایجاد و نظم و ترتیبات آنرا خود برقرار نماید. به امید این روز. یداله فضل الهی شنبه 18 مرداد 1404
برچسبها: کریدور زنگه زور, ترامپ, ژئوپلیتیک, سیاست خارجی
+ نوشته شده در شنبه هجدهم مرداد ۱۴۰۴ساعت 23:47  توسط یداله فضل الهی
|
|
|